امروز صبح دلم خواست صبونه املت با نون بربری داغ بخورم.املت مدل قهوه خونه ای تو تابه رویی با رب گوجه.دلتون نخواد رب گوجه مون هم طبیعیه :دى خلاصه تخم مرغ رو شکوندم و دیدم عه دو تا زرده داره :)) تا حالا با چنین صحنه ای رو به رو نشده بودم! خیلی واسم جالب بود :))
بعدش اماده شدم و برای بار شونزدهم رفتیم دفتر خدمات ارتباطی برای تغییر مالکیت سیمکارتم.سیمکارتم به نام مادرمه و الان حدود یه ماه یا بیشتره که من نمیتونم کارهای بانکیمو با گوشیم انجام بدم.چندین بار اقدام کردم و کلی وقت و هزینه م رفته برای این جابجایی اما انجام نشده و انتقال مالکیت ناموفق بوده.دلیلشم نمیدونم.دفتر میگه به ٧٠٠ زنگ بزنید ،٧٠٠ میگه که به دفتر مراجعه کنید مشکل از سیستم نیست.شونصد بار با پشتیبانى ایرانسل صحبت کردم بهم راهکار ندادن.اخرین پشتیبان بهم گفت که شما حساب اشتراک فعال دارید،باید اونو غیرفعال کنید تا بنامتون بشه.خلاصه پروسه خسته کننده ای شده.مامانم میگفت این سیمکارت رو بنداز دور یه خط جدید بگیر! اگر از اول اینکارو میکردی انقدر معطل نمیشدیم.
نمیدونم چه اصراریه که اینو داشته باشم.البته دلیلم اینه که تمامِ اکانت هام با این شماره ست.تمام اداره ها و .. این شماره م رو دارن.حالا دوستا و اشناها بماند.شماها براتون چنین چیزی پیش نیومده؟
دومین چیز عجیبی که امروز دیدم یه سگ بود.یه سگ جلوی دفتر خدمات ارتباطی.با چشمایی که هرکدوم یه رنگ بود.یه چشم آبی براق و روشن.انقدر روشن که چشم رو میزد.یه چشم قهوه ای روشن.یاد یکى از شخصیت های سریال دارک افتادم.سریالی که پس از ماه ها هنوز تا اخر ندیدمش.
اخرین هفته ى اسفند رو میگذرونیم.اسفندِ برفی.اسفند سرد و بارونى.شور و حالِ عید هنوز نیومده.نمیدونم دوباره کی اون حال و هوا میاد.روزایی که واقعا رنگ و بوى عید داشت ...