" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

ایجاد سایت جدید

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

دیروز غروب؛ یه حسِ غروب جمعه طوری داشتم با اینکه جمعه نبود و توی فروشگاه سرم شلوغ بود...

به محض اینکه سرم خلوت شد اهنگ سوغاتی هایده رو پلی کردم..انقدر دلتنگ بودم که تو همون حال میخواستم بیام توی وبلاگم و یه پست بنویسم.

هایده دور اولش رو خوند..

تو فکر بودم چجوری حسم رو بنویسم و به رفت و امد ادم ها نگاه میکردم... که یه دفعه پریا رو دیدم که با دخترش داره میاد پیشم..! بهم خبر نداده بود که میاد....بال درآوردم.

ایلای رو گرفتم تو بغلم و دور دوم اهنگ رو با هایده همخونی کردم :) تو گوش ایلای اروم اروم باهاش میخوندم و تکونش میدادم.

انقدر حسش خوب بود که خدا میدونه.. یعنی انگار همه ی غم و غصه ای که روی دلم نشسته بود، یکدفعه شسته شد و رفت....



۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۸:۳۹
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

کسانی که منو میشناسند میدونند که یکی از مکان های مورد علاقه م جاده چالوس یا همون کندوانه.مخصوصا تو فصل پاییز.واقعا دیدنِ مخملِ زرد و نارنجی رو تنِ کوه های البرز منو به وجد میاره.میدونستم هنوز اونقدر پاییز نشده که با کندوان پاییزی مواجه بشم.باید صبر میکردم تا اواخر آبان و آذر ..اما در عین ناباوری جاده یه دست زرد و نارنجی بود.کلی خوشحال بودم که پیش از موعد اینطور شده!تا اینکه ماهان از ماشین پیاده شدم و عینکمو از روی چشمم برداشتم!...

جاده سبز بود!

اونجا متوجه شدم که کُلِِ جاده رو از پشت شیشه ی عینک اونقققققدر پاییزی دیدم :)




۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۷ ، ۱۲:۵۸
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

نمیدونم چرا پستم نمیاد.در کل نه فقط پست که اصلا حرفم نمیآد.با اینکه حرف زیاد دارم اینروزا.خدا میدونه چقدر نوشتم و پاک کردم کلمه ها رو.

کلمه ها...حتی دوکلمه ای مثل شب بخیر.





۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۷ ، ۰۰:۳۳
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

امروز مادرِ یکی از خواستگارای سابقم که فوق العاده ادم پرمدعایی بود و به یه بنز زیر پاش و خونه ی شهرک غربش مینازید و میگفت من شاید کارمند باشم ولی پدرم داره پدرم فلان و بیساره !!!
و یه بار حین صحبت هامون بهم گفته بود (مگه شمالیِ پولدار هم داریم؟! ) -بله متاسفانه همچین آدم بیشعوری بود  ! که البته بنده مودبانه به حسابش رسیدم و بهش گوشزد کردم از شمالی ها پولدارتر خودِ شمالی ها هستن.
ضمن اینکه با شخصیت هم هستن چون پول شخصیت نمیاره! 
نهایتا هم جواب رد دادم بهش.


اره داشتم میگفتم که مادرِ همین ادم امروز تو اینستاگرام به من فالو رکوئست داد!! این شد که یاد پسر چلمنش افتادم :)))))



+چه سختی ها که ما دخترا در راهِ پیدا شدن یارمون نمیکشیم :( 


۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۷ ، ۲۳:۰۲
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

خیلی دلم میخواد یه جوری از اوضاع تهوّع اور اقتصادی این روزا و فشار روانی و استرس و فکر و خیال های پشتش بنویسم تا شاید کمی آروم بشم.

میدونم دل همتون ازین اوضاع پُره و خودتون وسط ماجرا هستید و چه بسا با خوندن هزار باره ی این صحبت ها اعصابتون بهم ریخته ست.


برای منی که وسطِ بازارم شاید این اوضاع آزاردهنده تر باشه.تا میاد اوضاع یکم آروم بشه و فروش داشته باشیم،باز یه گندی به بار میاد و جو روانی درست میشه دیگه کسی نمیاد خرید.شایعه بالا رفتنش یجور،پایین اومدنش یجور، حرف خوردن و فک زدن با مردم و شنیدن توهین و تهمت یه جور دیگه!


چند وقت پیش (اوایل گرونی دلار)یه مشتری برام اومده بود بعد از کلی اذیت و پرو کردن و قیمت گرفتن موقع حساب کتاب گفت سیصد تومن تخفیف بده تا جنسها رو ببرم!

وقتی گفتم امکانش نیست و همینجوریشم با این وضع تورم نمیتونیم این اجناس رو تو مغازه جایگزین کنیم؛برگشت خیلی شیک تو روم گفت شما اینا رو موقعی که دلار چهار تومن بوده خریدی الان با دلار پونزده تومنی میخوای بفروشی پس باید انقدر تخفیف بدی تا بخرم.

گفتم آقای محترم داری توهین میکنی داری تهمت میزنی به من،داری غیرمستقیم به من میگی دزد!

این یعنی خستگی یک روز کاری تا این وقت شب رو تو وجود من صد برابر کردی! اینجا فروشنده منم و قیمت اونیه که من میگم!اگه فکر میکنی گرونه نخر و برو بیرون!هرگز این قدر تخفیفِ زوری به کسی نمیدم!

ماتش برد..گفت شما حالتون خوب نیست آب بخورید یکم..به وضوح داشتم میلرزیدم ولی خوشحال بودم ازینکه حرفمو زدم.لباسو از رو ویترین کنار زدم و گفتم نمیفروشم.یه کاپشن تن بچه بود گفت لااقل اونو تخفیف بده بردارم.گفتم تخفیف نمیدم.در نهایت گفت هشت تومنش رو بنداز بذار اینو ببریم.کوتاه اومدم کارت کشیدم هرچند اصلا دلم نمیخواست با اون رفتارشون چیزی بهشون بفروشم حتی یدونه کاپشن!

رفتنی گفت خانوم حلالمون کنید خیلی اذیتتون کردیم !من فقط نگاهشون کردم و چیزی نگفتم...

بماند که خداروشکرررر تمام چیزایی که میخواست بخره و نخرید رو به کسی دیگه فروختم بی دردسر.



این یه چشمه بود.

چشمه ی دیگه مربوط به کسانی هست که این مدت می اومدن و میگفتن چقدر جنس هاتون ارزونه!و هرچی دستشون میومد میخریدن!بعد واسم سوْال میشد که نکنه جاهای دیگه دارن به قیمت روز اجناسشونو میفروشن؟!نکنه ضرر کنم؟نکنه دیگه نشه جنس خرید واسه مغازه و جایگزین اینا کرد؟

خلاصه داریم از استرس میمیریم و زنده میشیم و با توکل به خدا کاسبی میکنیم.

قیمت ها رو گرون نکردیم فقط واسه اینکه مشتریمون حفظ بشه.هرچند که حق گرون کردنش رو هم داریم مثل خیلی از اجناس خارجی که که چند برابر شده! 

ما هنوز جنس زمستونه نیاوردیم.کاپشن هایی که ١٨٠ تومن فروختیم الان باید ٢٩٠ تومن عمده بخریم که نخریدیم.

تو این اوضاع فقط میخوایم هرچی تو مغازه داریم رو بفروشیم تا ببینیم چی میشه..


از اونطرف از دیروز هرکی میاد تو مغازه میگه دلار ارزون شده جنس هاتون ارزون نشده؟!میگم گرون نکرده بودیم که بخوایم ارزون کنیم !

انقدر این سوْال های زشت و زننده تکرار شد و انقدر این چند روز روی اعصابم راه رفتن که حد نداره..


اخرین کسی که امشب تو مغازه اومد بعد از گرفتن چند تا قیمت ها دوباره همین سوْال مسخره رو پرسید.گفتم خانوم گرون نکرده بودیم جنسامونو تا الان ارزون کنیم.

لطفا مغازه ی دیگه رفتین به فروشنده همچین حرفی نزنید چون ما خودمون به اندازه ی کافی بخاطر این اوضاع و فکر آینده مون اعصابمون خرد هست.

دوما اینکه اگه هم گرون میخریدیم مجبور بودیم گرون بفروشیم مثل همه ی چیزایی که گرون شده.به فرض من دیروز یه چیزی بخرم پونزده تومن.امروز میتونم بفروشم هفت تومن؟خب اینطوری ورشکست میشم که !

گفت بله حق با شماست من منظور بدی نداشتم!

گفتم خانوم دلار از بیست اومده رو پونزده میگی ارزون شده؟هر وقت اومد رو شیش تومن،دو ماه رو شیش تومن موند،اونموقع میگیم دلار اومده پایین که ان شاءالله بیاد.والله ما بازارای ها تو این شرایط از همه بیشتر داریم استرس تحمل میکنیم.


ازون طرف عمده فروش ها جنس دارن و رو نمیکنند اگه هم بخوان بفروشن به قیمت روز میفروشن .. به همین قیمتی که الان داریم تو مغازه به مردم میفروشیم باید خرید کنیم :(

و هزاران داستان دیگه داریم این روزا...






دوستای خوبم،به شما هم میگم،اگه اینروزا تو مغازه ای رفتید و قیمتی گرفتید و فکر کردید گرونه، نخرید!به همین سادگی!

 

اونی که پشت دخل نشسته هم یکیه که مثل شما تو این مملکت بی صاحاب گیر افتاده.



۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۷ ، ۰۰:۳۳
🔹🔹نیلگون 🔹🔹
1.چند روز پیش یه خانوم متشخصی کارت به دست اومد تو مغازه و خیلی مؤدب درخواست کرد که یه کیسه ی لباس پلاستیکی بهش بدم.منم کارت رو ازشون گرفتم،هزار تومن کشیدم و یه نایلون متوسط عروسکی دادم دستش و رفت.
راستش اول نمیخواستم پولی ازش بگیرم اما یادم افتاد که نونوایی پونصد تومن بابت یه پلاستیک نازک ازم پول اضافه گرفته بود :/ بعد که خانومه رفت با خودم گفتم که کاش ازش پول نمیگرفتم و عجب کاری کردم و اینا... تا اینکه پریروز رفتیم بازار روز چالوس واسه خرید همین پلاستیک ها.
عرضم به حضورتون که پلاستیکی که یه ماه پیش کیلویی چهارده تومن بود شده کیلویی بیست و هشت هزار تومن ! 
ما هربار که میریم اونجا بیست کیلویی نایلون میخریدیم برای مغازه و سیصد و خرده پیاده میشدیم..
اما الان باید هفتصدهزار تومن بدیم فقط برای چند کیلو پلاستیک !
اونجا به این نتیجه رسیدم که اصلا خوب کاری کردم از خانومه پول گرفتم.پلاستیک هم با این قیمت نخریدم.میخوام تو اینستای مغازه پست بزنم و بگم به دلیل حمایت از محیط زیست از دادن نایلون پلاستیکی معذوریم.یه گونی بیارید با خودتون تا خریداتونو بذارم تو گونی:|| والا بخدا.


2.جورابی که هشت هزار تومن میفروختیمش،همون مارک،همون جنس،قیمت فاکتورش شده پونزده هزار تومن.حالا بیا جورابی رو که پونزده تومن خریدی رو هجده تومن بفروش.
مگه میخرن؟میگن مگه مملکت آتیش گرفته؟میگم آتیش نگرفته داره غرق میشه.

3.دیروز رفته بودیم طلا فروشی.واسه سرکشی و قیمت گرفتن و دیدن طلاهای بازار.
مامانم میخواست یه دستبندی رو تعویض کنه اما به جای اون دستبند اشتباهی یه چیز دیگه + یه سکه رو تو کیفش گذاشته بود.به طلافروش گفت الان سکه رو چند میخرین شما؟
گفت من که سکه خرید و فروش ندارم ولی اگه بخواین سه و نهصد چهار تومن ازتون میخرم!!!
گفتم الان که ساعتی قیمت سکه میره بالا،یه ساعت پیش قیمتش چهاروهفتصد بود ! یعنی هشتصد تومن اومد پایین؟!
اونجا احساس کردم هرچی بخوایم ازین ادم بخریم یا بهش بفروشیم سرمون کلاه میذاره.



4.دیروز رفتیم رشت.سر خاک مامان بزرگ..موقع شستن سنگ چشمم به تاریخ تولدش افتاد... دوم مهر بود...



5.دوباره رفتیم به همون خونه ی ییلاقی..بعد از چهارده ماه.همون صفا،همون سادگی...دیشب موقع خواب همه ی این چهارده ماه رو مرور کردم.نمیدونم.. دلم میخواد که برگردم به چهارده ماه قبل؟


6.امروز رفتیم خونه ی عمو قندعلی! عمو قندعلی عمو نیست. کسیِ که سر شالیزارهای مامان بزرگ کار میکنه.خونشون نزدیک شالیزار بود..یه خونه ی قدیمی شمالی،با یه حیاط پر از گُل.که با دیدنش قلبم پر از عشق شد.چقدر آفتاب پاییزی که رو ایوون پر از گل و گلدونشون افتاده بود رو دوست داشتم.چقدر عطر برنج رو وسط شالیزارِ سبز دوست داشتم.. 


7.نگار...مامانی.قربون شکل ماهت بشم.این روزا بیشتر از خودم به فکر توام..هرجا میرم،هرجا هستم دلم میخواد یه چیزی برای تو بخرم :) البته نتونستم جلوی خودمو بگیرم و هرچی دلم خواست برات خریدم.از لباس،اسباب بازی و...حتی دیروز تو طلافروشی ها همش چشم و دلم دنبال دستبندها،النگوها و گوشواره های کوچولو بود.چقدر دلم میخواست برات بخرمشون ...
حاضرم هر چی تو کارتم پول دارم بدم برای خرید وسایل تو .. برای تویی که هنوز نیستی ... برای تویی که نمیدونم کی قراره داشته باشمت...






۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۷ ، ۲۳:۲۵
🔹🔹نیلگون 🔹🔹