به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست (من به جای تو)
خب قرار بود این وبلاگ تا مهر ماه به روز نشه.اما همانطور که مستحضرید تا به امروز نشد(یعنی به روز شد!:دی)
یه وقتایی دلم نمی اومد اینجا پست نذارم (به واقع چون توی اینستا فعال بودم عذاب وجدان میگرفتم که اینجا به روز نباشه) یک وقتهایی هم که دوستان لطف داشتند و منو به چالش های وبلاگی دعوت میکردند و قص علی هذا..اینطوری وبلاگ آهسته و پیوسته نفس میکشید.
قرار بود این دفتر باز باشه.تا قبول شدن دکترا.همونطور که خیلی از شما میدونید،تصمیم داشتم تا بعد از قبولیم، یه فصل جدید رو توی همین وبلاگ (شباهنگ) شروع کنم.
اما نشد! چی نشد؟قبول شدن در دکتری.
نه بهشتی نه تربیت مدرس و نه دانشگاه تبریز...هیچکدوم رو قبول نشدم.
دلیلش رو از من نپرسید.چون خودمم نمیدونم چرا.اما ایمان دارم که حتما خیریتی توی این اتفاق بوده.
خیلی با خودم در مورد این اتفاق فکر کردم...شاید باید راهمو عوض کنم و تو مسیری قدم بذارم که هیچوقت دوستش نداشتم.
( مسیر غربت و مهاجرت...طی کردن مراحل ویزای تحصیلی و ادامه ی تحصیل تو یکی از دانشگاه های معتبر دنیا.)
خدا رو چه دیدید؟شاید حکمت قبول نشدنم همین بوده ! اینکه برای ادامه ی تحصیل به دانشگاه های ینگه ی دنیا فکر کنم.به کاری رو بیارم که هیچوقت نمیخواستم و نمیتونستم که انجامش بدم! ترک کردنِ وطن..
اصلا شاید مقصود و مراد هم اونجا منتظرم باشه :دی
خب ...فکر میکنم همتون متوجه شدید که اومدم اینا رو بگم و برای مدتی برم.سومین فصل از وبلاگم اینگونه بسته شد.نمیدونم این رفتن چقدر طول میکشه؟اما بی شک تا شروع فصل جدید زندگیم این وبلاگ خاموش میمونه...
به پایان آمد این دفتر..حکایت همچنان باقیست
شباهنگ
ساعت 2:04 روز جمعه.نهم شهریور ماه نودوهفت
.
.
.
به دعوت شباهنگ عزیزم
.
.
ممنون از دوستانِ عزیزی که دعوتم رو پذیرفتند و به جای من نوشتند: