جبر .... اختیار؟! جبر ...
میترسم تا پونزده سال دیگه ؛ مراجع محترم حکم بدن که حجاب واجب نبوده و نیست و اکنون مستحبه!
هرکی دلش خواست حجاب بگیره و هرکس نگرفت هرجی بر او نخواهد بود.
اصلا هیچ آداب و ترتیبی نجویید که هرچه گفتیم باد هوا بود!!
دارم به پونزده سال بعد فکر میکنم و دخترای جوونی که با خیال راحت...بدون نگرانی و ترس از دنیا و آخرتشون؛ با موهای صاف و فر و وز تو خیابون قدم میزنند و بلند بلند میخندن ...
اونوقت من به گذشته فکر میکنم.به موهای بلند و مشکی ای که همیشه زیر روسری و چادر پنهان موند.
به عقاید عمیقی فکر خواهم کرد که مرور زمان اینطور عوضش کرد ..
اون زمان به دین؛ به مراجع؛ به زمان؛مکان؛ جبر و اختیار .... به آخرت؛ به اعتقاداتی که یادمون دادند؛
به جوونی از دست رفته؛ به موهای کم پشت و سفیدم فکر میکنم ...
و چه کسی میتونه حس و حال اون لحظه ی من و امثال من رو وصف کنه...؟
.
.
.
.
.
.
.
.
+بعد مرور این پست ؛ گریزی زدم به پانزده ساله پیش.
تازه وارد دبستان شده بودم.عمه م از ایتالیا برام یه کوله پشتی رویایی فرستاده بود!
کوله پشتی ای که لنگه شو؛هیچ کس هیچ جا ندیده بود.
رنگش صورتی و لیمویی بود و یه عکس باربی قشنگ هم رو خودش داشت ..
اون سال روز شماری میکردم تا زودتر مدرسه شروع بشه و من با کیف قشنگم برم مدرسه.
روز موعود رسید و من بلاخره با کیف محبوبم به مدرسه رفتم.سرخوش و خوشحال از داشتن کیف باربی قشنگم بودم که مدیرم جلومو گرفت .. و بهم گفت عکس باربی تو مدرسه ممنوعه!!!
چون باربی بی حجابه و داشتنش گناهه!.. و نمیتونی تو مدرسه ازین کیف استفاده کنی :(
بعد اون من بودم و حسرت کیفی که نمیتونستم تو مدرسه ازش استفاده کنم.و نمیتونستم درک کنم چرا داشتن چنین کیف قشنگی گناهه؟؟؟
از ممنوع بودن گذاشتن شال و کلاه رو مقنعه مدرسه؛ ممنوع بودن کفش های رنگی و لباساهای رنگی چیزی نمیگم...که این قصه سر دراز دارد ..
الان از آزادی بچه ها و پوشیدن آزادانه ی کفش و کیف السا و باقی پرنسس های والت دیزنی ؛ناراحت نیستم.
فقط دارم یادآوری میکنم که روزگار کودکی من و هم نسلام با چه تفکری و چقدر سیاه و سفید گذشت ..