" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

ایجاد سایت جدید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سفرنامه» ثبت شده است


قرار بود دی ماه امسال؛ وقتی مامان میره تهران منم با خودش ببره. البته قول صددرصد بهم نداده بود.گفته بود شاید ببرمت.

من هیچگونه برنامه ریزی جدی ای برای رفتن نکرده بودم.یعنی بیشتر رفتن هام همینطوریه.دقیقه ی نود میفهمم رفتنی شدم و با عجله کارام رو میرسم و راهی میشم.


زد و اوضاع تهران توی روزهای آخر آذر قاراشمیش شد! آلودگی هوا و تعطیلی مدرسه ها و بعدشم که زلزله و استرس تهرانی ها و نگرانی های ما مبنی بر اوضاع بهم ریخته ی تهران.تقریبا باعث کنسل شدن سفرمون شد.

اما نمیدونم چی شد که با همه ی این شرایط شنبه راهی تهران شدیم.

قول داده بودم با خودم اکسیژن و ابرو بارون سوغاتی ببرم :))) 


[ که واقعا هم بردم با خودم ^.^ چند روزی که اونجا بودم ؛هم هوا تمیز شد هم بادو بارون اومد ]


شب که رسیدم خونه ی عمه "س" پی ام داد که خب برنامه چیه و کی همو ببینیم.البته رفیق جان گفته بود هروقت تو بخوای و هرجا دوست داشته باشی همو میبینیم(بیخود که بهش نمیگم رفیق جان!) با یکشنبه یعنی فرداش موافق بودیم.ازونجایی که مهمون بودم خجالت کشیدم مکان رو هم من تعیین کنم!🙈 



"س" گفت خب نظر بده کجا بریم.پارک ساعی دوست داری بری؟همون که کلی گربه داره؟!

گفتم هرکجا دوست باشد آنجا خوش است😁


سیل گفت فکرم این بود که سوار بی آرتی بشیم بریم پایین پارک ساعی

بعد سوار بی آرتی بشیم بیایم بالا ناهار بخوریم

بعد دوباره سوار بی آرتی بشیم بریم بالاتر امامزاده صالح


بنده گفتم برنامه عالیست و موافقم. (الکی😂)

سیل گفت خودم موافق نیستم 😂😂حس میکنم همش باید از بی آرتی آویزون باشیم!


)والا با این تز دادنش😂😂(


خلاصه گفت چیکار کنیم بریم پارک ملت خودمون؟! یا بریم پل طبیعت؟ یا باغ فردوس؟ باغ ایرانی؟


خلاصه پس از دقایقی بنده یاد یه چیزایی افتادم و یه گزینه ی عالی بردم روی میز!


گفتم آیا تا حالا سعداباد رفتی؟ یکی از بلاگرا چند روز پیش راجبش نوشته بود.الان دختر عمه مم راجبش گفت.بیا بررسیش کنیم.


گفت رفتم ولی مسیرشو بلد نیستم. ولی دشواری نداره یاد میگیرم.

گفتم من بلدم😬 

بی آرتی سوار میشیم میریم تجریش

بعد سر اون خیابونه که چارچیز هست تاکسی داره؛ سوار تاکسی میشیم میگیم میخوایم بریم سعد آباد.بعد بلیط میگیریم وارد محوطه میشیم.هم فاله هم تماشا😂😂😂


سیل گفت خودم بلد بودم😒 

بچه به غرورش برخورده بود که یه شمالی مسیرو بهتر از خودش بلده😛😛 


۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۶ ، ۰۱:۲۵
🔹🔹نیلگون 🔹🔹


سفر ما ازونجایی استارت خورد که غروبِ جمعه متوجه شدیم که شنبه به یه دلیلی پاساژ تعطیل شده.دلیلِ بسته شدن پاساژ ناراحت کننده بود.اما دور از ذهن نبود و کاری از دست ما برنمی اومد ..


خلاصه فرصت خیلی خوبی پیش اومد واسه آب و هوا عوض کردن.مامان از من پرسید کجا دوست داری بریم؟!

هررررجا دلت میخواد بگو میبریمت..


 بعد کمی بررسی انزلی رو انتخاب کردم.چون اولا تو خطه ی خودمون بود و برای سفر کوتاه مدت مناسب،ثانیا من عاشق غرب مازندران تا غرب گیلانم.عاشقِ جاده هاش،سرسبزی،شالیزارای برنج،مزرعه های چای و آب و هوای عالیشم.

چند روز قبلش،یه عکس تو اینستا دیده بودم از مرداب انزلی .نیلوفرهای صورتی عجیب دلبری میکردن تو عکس..فهمیده بودم فصل نیلوفره و ...خلاصه بگم.دلم خواسته بود اونجا رو.


مامان از تصمیمم استقبال کرد و انزلی تصویب شد.

صبح روز شنبه راهی غرب شدیم.رامسر که رسیدیم ساعت یازده و نیم شده بود.نون ساندویچی و نوشابه خریدیم و رفتیم تو بلوار کازینو بساط پهن کردیم و با ماکارونی مامان پزِ خوشمزه،ساندویچ  خوردیم.(جاتون خالی خیلی چسبید)


برگ های نارنجی که رو زمین دوروبرمون ریخته بود خبر از اومدن غریب الوقوع پاییز میدادن..


بعد نوش جان کردن ظهرانه!مجددا راه افتادیم.


از اول به خودم قول داده بودم در طول و عرض سفر، نه آنلاین بشم و نه این که مدام عکس بگیرم.این شد که بعد مدت ها دل به جاده دادم و تمااااام وقت داشتم منظره هارو تو ذهنم ثبت میکردم..

دریایی که سمت راستم بود،آسمونِ نیلگون با ابرهای پنبه ای ....بعد شالیزارهای سبز و زردِ برنج،مزرعه های سبزِ چای،کشاورزهایی که تو مزارع مشغول کار بودند،أسب و گاوهای مشغول چرا،همه و همه روحمو تازه میکرد.


جاده سبز بود و در بی نهایت آبی...


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۹
🔹🔹نیلگون 🔹🔹