" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

ایجاد سایت جدید

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

امروز صبح دلم خواست صبونه املت با نون بربری داغ بخورم.املت مدل قهوه خونه ای تو تابه رویی با رب گوجه.دلتون نخواد رب گوجه مون هم طبیعیه :دى خلاصه تخم مرغ رو شکوندم و دیدم عه دو تا زرده داره :)) تا حالا با چنین صحنه ای رو به رو نشده بودم! خیلی واسم جالب بود :))

بعدش اماده شدم و برای بار شونزدهم رفتیم دفتر خدمات ارتباطی برای تغییر مالکیت سیمکارتم.سیمکارتم به نام مادرمه و الان حدود یه ماه یا بیشتره که من نمیتونم کارهای بانکیمو با گوشیم انجام بدم.چندین بار اقدام کردم و کلی وقت و هزینه م رفته برای این جابجایی اما انجام نشده و انتقال مالکیت ناموفق بوده.دلیلشم نمیدونم.دفتر میگه به ٧٠٠ زنگ بزنید ،٧٠٠ میگه که به دفتر مراجعه کنید مشکل از سیستم نیست.شونصد بار با پشتیبانى ایرانسل صحبت کردم بهم راهکار ندادن.اخرین پشتیبان بهم گفت که شما حساب اشتراک فعال دارید،باید اونو غیرفعال کنید تا بنامتون بشه.خلاصه پروسه خسته کننده ای شده.مامانم میگفت این سیمکارت رو بنداز دور یه خط جدید بگیر! اگر از اول اینکارو میکردی انقدر معطل نمیشدیم.

نمیدونم چه اصراریه که اینو داشته باشم.البته دلیلم اینه که تمامِ اکانت هام با این شماره ست.تمام اداره ها و .. این شماره م رو دارن.حالا دوستا و اشناها بماند.شماها براتون چنین چیزی پیش نیومده؟ 

 

دومین چیز عجیبی که امروز دیدم یه سگ بود.یه سگ جلوی دفتر خدمات ارتباطی.با چشمایی که هرکدوم یه رنگ بود.یه چشم آبی براق و روشن.انقدر روشن که چشم رو میزد.یه چشم قهوه ای روشن.یاد یکى از شخصیت های سریال دارک افتادم.سریالی که پس از ماه ها هنوز تا اخر ندیدمش.

 

اخرین هفته ى اسفند رو میگذرونیم.اسفندِ برفی.اسفند سرد و بارونى.شور و حالِ عید هنوز نیومده.نمیدونم دوباره کی اون حال و هوا میاد.روزایی که واقعا رنگ و بوى عید داشت ...

 

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۲۳
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

امروز على و مامان اومدن دنبالم که باهم بریم هایپرمى برای خونه خرید کنیم.بعد چون ماشین بنزین نداشت قرار شد من و مامان بریم سریع خرید کنیم تا علی از پمپ بنزین برمیگرده بیایم بیرون.ماهم با سرعت تمام مشغول خرید و جابجایی وسایل داخل چرخ دستی بودیم تا یه وقت علی معطل ما نشه.مشغول چک کردن تاریخ یه وسیله ای بودم که حس کردم یه اقا پسر قد بلند و خوشتیپی به شدت منو زیر نظر داره.تقریبا کنارم ایستاده بود.

سرمو بالا نیاوردم که نگاهش کنم همونجوری سربه زیر وسیله رو گذاشتم تو سبد و هلش دادم رفتم چند متر جلوتر.تو دلم گفتم کاش پسره رو نگاه میکردم ببینم چه شکلیه لاقل!برگشتم که ببینم مامانم کجا رفتم دیدم عه!

اقا پسر مذکور علیه که پیش مامانم وایساده :)))

غش کرده بودن از خنده و عکس العمل من.انقدر سر به زیر نباشم اخه! رفتم پیششون و گفتم اخ علی تو دلم گفتم این پسر خوشتیپ کیه منو اینجور زیر نظر داره :)) ولی سرمو بلند نکردم ببینمت :)) گفت هان که اینطور !!!

پسر خوشتیپ اره؟؟ 😒😒😂🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

 

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۳
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

نشونه ها روز به روز بیشتر میشن ... با دیدنشون قلبم میگیره،بغض دارم.یه کلیپ سه چهار دقیقه ای ،میتونه تا مدتى فکرتو مشغول کنه...سعى میکنم درس بگیرم و ازش بگذرم.دلم میخواست به بعضیا نشونش بدم.. اما بعضیا چه اهمیتى براى من دارن؟ کجاى زندگى من جا دارن؟ هیچ جایی ندارن.نیازى به ثابت کردن خودم به ادمهای بى وجود و بی ارزش ندارم.من فقط میخواستم خودمو به خودم ثابت کنم که کردم.

تموم شده نیلوفر! تموم شده ... با خودت رو به رو شدى.با همه ى خودت رو به رو شدى.حالا خودتو بهتر از هر زمانى میشناسى.ببین... اینهمه درد کشیدن ارزشش رو داشت.ببین چقدر رشد کردى ...ببین چقدر تغییر کردى.. بینشت،جهان بینیت،کلا نگاهت چقدر به زندگى تغییر کرده...قلبت... قلبت چقدر مهربونتر شده؟

قشنگى های زندگى در انتظارته.شادى هاى بزرگ.صداى بارون.بیکرانِ نیلگون.جوونه هاى سبز.شکوفه هاى سفید.همه ش مال توئه...

پر بگیر.تو اسمون نیلگون پرواز کن ..

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۰۴
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

این روزا سرگرم کار و زندگى ام.بازار مثل سالهاى قبل شلوغ و پرشور و حال نیست.اما به هرحال زندگى در جریانه.

خیلى فرصت فکر و خیال ندارم.فقط گاهى نگران میشم.نگران یه نَفَر که با دوتا کلمه حرف،مسیر زندگیشو کلا عوض کرده باشم.نگران اینکه فکر کنه جواب منفى من فقط به خاطر افکار و اعتقادات متضادمون بوده!

انگار که بخش بزرگى از عقایدش رو دور ریخته باشه...مسیر اینده شغلیشو عوض کرده.با شناختی هم که از من داره هیچ حرف و حرکت اضافه ای بروز نمیده.میدونه کوچکترین حرکت اضافه ای باعث میشه که این راه ارتباطی که درست کرده رو از دست بده.

یکم عذاب وجدان دارم.میدونم که حالا حالاها نمیتونه شرایطش رو خیلی بهبود بده.من هیچ امیدواری یا موافقتی از خودم نشون ندادم و نگفتم اینکار بهتره یا اون راه.. صرفا نظرمو گفتم و حالا اینکه میبینم داره مطابق میل من عمل میکنه واقعا منو میترسونه.

یعنى عقاید ادما به این راحتى عوض میشه؟من فقط میخواستم بهش بفهمونم که خیلی متفاوت فکر میکنیم...

 

 

 

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۵۰
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

زوج جوون پشت ویترین وایساده بودن و لباس ها رو نگاه میکردن.توجهم به ظاهرشون جلب شد.شبیه مدلای اینستاگرامى بودن .پسره تیپ اسپرت و فشن داشت.لباس های راحت و اسلش پوشیده بود و دختره یه نیم کت پوشیده بود و یه پالتوى تدی روى اون نیم کت سفید.هوا اینجا خیلی سرده.واسم سوال شد عایا با این لباس سردش نیست؟چون زیر نیم کتش هیچی نپوشیده بود🧐 حالا من کاری به پوشش غیرمرسومشون ندارم چون معتقدم ادما تو انتخاب ظاهر و لباسشون آزادن.اماااا وقتی دیدم ماسک ندارن واسم سوال شد که عایا از کرونا هم نمیترسن؟

با گشت ارشاد شوخى با کرونا هم شوخى؟

 

اقا اینا اومدن تو مغازه و شروع کردن به خرید و منم این وسط باهاشون اشنا شدم.از اصفهان اومده بودن شمال مسافرت.گفتم اگه ماسکتون رو فراموش کردید ماسک دارم بهتون بدم که تشکر کردند و گفتند که تازه از امریکا برگشتن و اونجا واکسن فایزر رو زدن! بخاطر همین دیگه نیازی به ماسک ندارن.

 

اونوقت ما اینجا باید دوتا ماسک رو هم بزنیم و مراقب موج چهارم کرونا باشیم :| با بعضی از آدمای فاقد فهم و شعورم بحث کنیم و بگیم که اقا ما دلمون میخواد حق انتخاب داشته باشیم و فایزر بزنیم.بعد اونام بگن نه فایزر امریکاییه و قابل اعتماد نیست!

فایزر فلج کرده :| فایزر میکشه ! فایزر الوده به ایدزه حتى :| واکسن ایرانى کوبایی خودمون خعلی بهتره!

بعد میبینیم واکسن ایرانى کوبایی خودشون هنوز نیومده اما اقایون دیگه موقع نشست خبری ماسک نمیزنند!!

 

اجازه بدید من بیشتر ازین حرف نزنم چون وقتى یاد این همه ظلم و زورگویی و تبعیض و دشمنی میفتم حالم بد میشه ازینکه دارم همچین جایی زندگى میکنم.

 

 

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۲ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۲۴
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

امروز چند شنبه س؟ یادم نمیاد.میرم تقویم رو نگاه میکنم.یکشنبه بود.سوم اسفند سال ١٣٩٩.

سوم اسفند پارسال انتخابات بود.بعدش رسما اعلام شد کرونا به ایران اومده.بعدش که انکار و رعب و وحشت و قرنطینه.روزگار ناباورانه اى رو گذروندیم.چیزی از اسفند نفهمیدیم پارسال .نه فقط اسفند که فروردین،اردیبهشت،روزها رو گم کردیم.تاریخ ها رو.همینجور ناباورانه و سوار بر امواجِ سهمگین اومدیم جلو و رسیدیم به اسفند ٩٩.

خداروشکر کنیم که تا الان سلامتیم و ازین مهلکه جون سالم بدر بردیم...سال غریب و غمناک و دور از باورى بود.

 

میدونید، اخیرا تو چندتا وبلاگ خوندم که اره مسائل ناراحت کننده و پست غمگین ننویسید،قطعا کسی پست نمیذاره که بقیه رو ناراحت کنه اما خاصیت وبلاگ نوشتن اینه.که از درونى ترین و عمیق ترین احساساتت حرف بزنى.اینجا اینستا نیست که یه عکس قشنگ یا استوری شاد بذاری و کسی هم نفهمه تو دلت چخبره .اینجا لاجرم از ته دل مینویسی.در لحظه مینویسی و نمیتونی به چیزی وانمود کنى.بنابراین عزیزای دلم هرچه میخواهد دل تنگتون بنویسید.

 

خب نمیخوام ادامه بدم و از سختى ها و تلخى هاى سالى که گذشت بنویسم.انقدر هم بزرگ شدم که بدونم با عوض شدن تاریخ قرار نیست چیزی عوض بشه،زندگى در هر صورت ادامه داره،با همه ى سختى ها و شیرینی هاش هم ادامه داره.

درسته که امسال سالِ خیلی سختى برای من بود اما وقتی به خودم نگاه میکنم میبینم که همون سختی ها و شکستن ها از من یه آدم جدید ساخته.یه آدم قوى تر.یه ادم صبورتر.یه ادم هدفمندتر و اگاه تر.

امسال خیلی چیزا یاد گرفتم ... با ترسام رو به رو شدم و این رو درویی با ترسام ،بهم خیلی چیزا یاد داد.

تجربه هام خیلی گرانبها بودن.نمیدونم شاید چیزایی بودن که برای ادامه ى مسیر زندگیم بهشون احتیاج داشتم.

 

نودونهى که انقدر باهام نامهربون بودى.نمیخوام همه ى تلخى ها رو گردن تو بندازم.ولى بیا و روزای باقی مونده رو باهام مهربون باش.من منتظر روزاى خوبم.چه تو همین اسفند چه تو بهار چه تابستون چه پاییز و زمستونِ آینده.منتظر روزای لطیف و مهربونم.منتظر خنده هاى از تهِ دل،ذوق و شوقِ بی حد.منتظر روزاى آروم و سرشار از خوشبختی ام.

احتمالا بعدها ازت به نیکى یاد نمیکنم،خیلی دلشکسته ام از اتفاقاتى که امسال افتاد.

همچنان منتظر سالى هستم که اخرش بگم این بهترین سال عمرم بود،قشنگترین اتفاقات برام افتاد .منتظر سالی ام که اخرش جشن بگیرم و دلم براش تنگ بشه..

١٤٠٠ عزیز؟ لطفا بچه ى خوبى باش و به لطف خدا خاطرات خوبى برامون رقم بزن.

 

 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۰۱
🔹🔹نیلگون 🔹🔹