" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

ایجاد سایت جدید

 

واقعا نمیفهمم چطور تا اخر سیزن دو طاقت اوردم و این سریال رو دیدم.همش تکرار و تکرار و تکرار و درگیرى پیچیده ی مغزی و برگریزون و حتى شکستن شاخه و ساقه :| میتونم از همین تریبون با خودم عهد ببندم که دیگه سریال نبینم.سریال های معمولی کلی اعصابم رو خرد میکنند که چرا زودتر تموم نمیشه که ببینم تهش چیه.چه برسه همچین سریالى که کلا پایان ناپذیره و شروعش آغازشه و آغازش پایان و .. دارکه! این سریال واقعا دارکه :((

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۱۴:۲۶
🔹🔹نیلگون 🔹🔹


حفره ای که تو قلبم هست روز به روز عمیق تر میشه و مثل یه گرداب کل وجودم رو تو خودش میکشه و میبلعه.انگار که هیچ راه خلاصی ازش نیست..

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۴
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

خیلی عجیبه.ما آدمها یه پیوستگی خیلی عجیبی به همدیگه داریم .آدمهایی که شاید هیچوقت تو زندگیمون ندیده باشیم،اما تو یه روز،تو یه لحظه ممکنه مسیر سرنوشت و زندگیمون رو عوض کنند... 

تا حالا شنیدین که میگن فلانی فرشته ی نجاتم شد؟ من به وجود این فرشته های نجات خیلی اعتقاد دارم..

حداقل از دو سال پیش تا الان.. تو سیر اتفاقاتی که افتاد،تو تأثیری که در سرنوشت و بهم رسیدن اون چندنفر داشتم؛با همه ی وجودم به این پیوستگی ایمان اوردم...

 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۸
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

بچه ها ازینکه به عقب برگشتیم مچکریم

همیشه دلم میخواست تو زمان سفر کنم.مرسی که احساس اصحاب کهف پس از سیصد سال خواب و بیدارى رو بهمون هدیه دادید.

 

 

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۱۱
🔹🔹نیلگون 🔹🔹


در راستای تغییر روحیه خویشتن،به طلافروشی رفته،چند تا طلا نشون کردم و گفتم که بیاره تا امتحان کنم.

یه دستبند زپرتى ایتالیایی با انگشترش رو وزن کرد گفت پنجاه میلیون.طلا گرمى یک و صد.

من میتونستم تا همین دو سه سال پیش،با پنجاه میلیون پول؛ ده تا سرویس طلاى کامل بخرم.

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۲۷
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

امروز صبح با دیدن هوای دلچسبِ پاییزی هوس پیاده روی تا محل کار به سرم زد.بعد از انجام دادن کارهام سریع صبحونه خوردم و حاضر شدم و خداحافظى کردم و زدم بیرون. از رو بالکن دیدم که اقای همسایه توى کوچه،جلوی ماشینش وایساده.کاپوت ماشین بالا بود و نمیدونم داشت چی رو بررسی میکرد.

چاره ای نبود! باید از کنارش رد میشدم تا به مسیرم ادامه بدم.وقتی بهش رسیدم یه نیم نگاهی بهش انداختم و گفتم "سلام"

بنده خدا انتظارشو نداشت.. محکم دستشو به ماشین گرفت.فکر کنم اگه ماشین جلوش نبود پس میفتاد😁🤦🏻‍♀️

 

بدون مکث به راهم ادامه دادم.وسط راه یه جایی برگشتم عقب تا موقعیت خیابون رو برای رفتن به اون طرفش بررسی کنم؛

که دیدم اوشون خیلی خیلی اروم با فاصله ى چند متر داره پشت سرم  میاد.سریع برگشتم و تو دلم گفتم دیدی جنبه ی شنیدن یه سلام رو از طرف من نداشتی :|

 

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۴۵
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

جمعه شهرمون خیلی شلوغ بود و جمعیت تو پاساژ موج میزد ؛ طبق معمول جمعیت سیاهی لشکر بودن و فقط قدم میزدن و ویترین مغازه ها رو نگاه میکردند.اواخر شب،سه تا خانوم با لباس محلی جنوب، اونا که ساق میپوشن و لباس سوزن دوزی و چادر و .. اومدن داخل فروشگاه.واسه بچه هفت ماهه لباس گرم میخواستن.چون اینجا هوا خیلی سرد شده.مخصوصا شبها خیلی سرده.

چند تایی نشون دادم اما نخواستن و رفتند و دوباره اقایون جنوبی اومدن و پشت سرشون دیدم صد نَفَر خانوم و اقا با لباس جنوبی همینجور پشت سرهم دارن وارد فروشگاه میشن ! یهو هنگ کردم گفتم شما همتون باهمید؟! گفتن اره، گفتم فقط دو نَفَر میتونند داخل فروشگاه باشن، بقیه لطفا برن بیرون منتظر بمونند ! که یکی یکی رفتن بیرون و بعد از چند دقیقه دوباره چیزی نخریدن و خداحافظى کردن و رفتند. هووووف . همون حال از بلندگوهای پاساژ اعلام کردن که تاسوعاء و عاشورا مجتمع تعطیله ! 

ازونطرف تو گروه کسبه ی پاساژ،عکسِ نامه ی اماکن رو دیدم که نوشته بود کلیه ی بازارها،پاساژها،طرح های دریا،تفرجگاه،پارک و جنگل تا روز دوشنبه تعطیله و کسی حق ارائه ی خدمات به بومی ها و مسافران رو نداره !

 

هیچ سالی اینطوری نبود،معمولا تاسوعا تا هشت شب باز بود و بعد تعطیل، و تا ظهر عاشورا پاساژ تعطیل و بعدش باز!

اما امسال فکر میکنم به خاطر هجوم بی سابقه ی مسافرا بعد از این جریان کرونا و محدود بودنِ عزاداری ها چنین محدودیتی اعمال کردن! واسه بومی ها که مشکلی نبود اما مسافرا دیگه هیچ جایی برای گردش نداشتن و فکر کنم همه راهی شهر خودشون شدن :))

 

خلاصه این دو روزه خونه بودم،عجیب یاد دوران قرنطینه واسم تداعی شد.چه روزهایی بود.. پر از ترس و استرس و نگرانی و ناباوری ...

 

هفت ماه از اون روزها گذشته..خوبه که حداقل کمی ازون شرایط دور شدیم.خونه نشینی ادمو دیوونه میکنه .مخصوصا اگه شاغل باشی و به محیط بیرون عادت داشته باشی .

به امید اینکه زودتر شرایط به حالت عادی برگرده و با دل راحت هرجا که خواستیم بریم*دلم مسافرت میخواد🥺


 

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۵
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

مگر میشود کسى را نداشت و این همه دوست داشت ...؟

 

 

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۰۰
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

صرفا اومدم بگم که جو و اتمسفرِ کنونىِ حاکم بر بیان رو دوست ندارم.

میشه راجب زندگى حرف بزنید ؟ راجب بودن؟ موندن؟ اومدن ؟ رسیدن؟

لطفا از اینا بنویسید ...

 

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۳۹
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

[صفحه چت واتساپ]
 

_نیلوفر

میخوان بفرستنم بخش کووید

برای همیشه


من اینطرفِ صفحه 

😳😳😳

 

_فردا میخوام برم باهاشون صحبت کنم

 

افکار پراکنده و درهمم رو سریع تایپ میکنم:

 

یعنی چی
چرا
تو اصلا مگه استخدامی؟
باید استخدامیاشونو بفرستن اونجا
این چه وضعشه
یه بهونه ای بیار
بگو نمیتونی لباس بپوشی
چمیدونم قوتت کمه
ازین جور حرفا
😥😥😥
چقد از طرحت مونده؟

 

_نیلوفر فقط دعا کن بیخیال بشن.خب؟

 

🥺🥺🥺
چرا به تو گیر دادن؟
مگه چند بار رفتی اونجا که خوششون اومده ؟
تو این شرایط چرا باید یه نفرو واسه همیشه بفرستن اونجا
خب تقسیم کنند😟

 

و مسیج هایی که تیک آبی خورده و بی پاسخ مونده ....

 

خدایا میشه تموم کنی این روزا و این احوال رو؟ تا کی باید نگران سلامتی عزیزانمون باشیم؟

میدونم بلاخره یه نَفَر باید از مریض ها پرستاری کنه. اما لطفا برای همیشه نه🥺 

این نگرانی و استرس برای مدت نامعلوم نه. خواهش میکنم😭

 

 

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۵۹
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

از اتفاقات خوبی که میتونه تو زندگی هر آدمى رخ بده ازدواج یه دوسته.اونم ازدواجی که از لحظات اول شاهد جوونه زدن عشق بودی و سبز شدنش رو هر لحظه دیدی.

ازدواجی که رفتن ها اومدن ها بیم و امیدها و ناامیدی هاشو دیدی...

ازدواجی که تمام مدت سعی در باز شدن گره ها و سرگرفتنش داشتی و بلاخره توی این روزها که جز سیاهی و ناامیدی چیزی نیست؛ از پشت صفحات مجازی شاهد اجراى مراسم خواستگاری و خریدا و عقد و عروسی همزمانش بودی!

دوست داشتم که تو مراسم کنارشون باشم اما بخاطر شرایط کرونا نشد که بشه،بجز خانواده ی خودشون که سرهم دوازده نَفَر هم نمیشدن،کسی رو دعوت نکردن.اما کل مراسم رو لایو گرفتن و من شاهد بودم که عروس بعد از چهار بار خوندن خطبه ى عقد؛ بله رو میگه! :)))

شاهد بودم که عروس و داماد، تو حیاطِ خونه ی عروس،زیر بارون و شاخه های پر از گلِ یاس؛ باهم تانگو میرقصیدن!

و چقققدر هم قشنگ و هماهنگ میرقصیدن ^___^

شاهد خنده های از تهِ دل،حالِ خوب و نابشون بودم.شاهد ذوق و خوشحالی تو چهره ی پدر و مادرشون!

و عمیقا احساس میکردم تو حالِ خوششون شریکم.

 

خدا خیلی این دو نفرو دوست داشت که به این صورت، توی این روزها، انقدر قضیه رو براشون اسون کرد و خوب پیش برد که بلاخره پس از ماجراهای بسیار بهم دیگه رسیدن.من برای این عشق ،برای این ازدواج، برای این دو نَفَر خوشحال ترینم.

آرزوی قلبیم اینه که بارها و بارها این حس شیرین رو تجربه کنم،برای تک تکِ دوستا و عزیزانم این اتفاق خوب رو تجربه کنم.

 

 

و با ارزوی خوشبختی و عاقبت بخیرى و چنین ازدواجِ قشنگ و همه چی تمومی ؛ برای همه شما عزیزانِ مجردی که در حالِ خوندنِ این پست هستید :)

 

 

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۴۲
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

حدود ساعت ده و نیم امشب صدای داد و فریاد اومد و بعدش دیدم که جمعیت داره به سمت در ورودی پاساژ سرازیر میشه و همه در حال دوییدن به اون سمت بودن ! من ناخوداگاه ترسیدم.اینجور وقت ها ادم میترسه نکنه خداى نکردن اتفاقی برای ادمایی که میشناسه رخ داده باشه ! چند لحظه بعد که نگرانیم شدید شد؛ در واحدم رو کلید کردم و یکم رفتم جلو تا ببینم چی شده.. 

جمعیت تقریبا متفرق شده بودن و اشکهای بی پایانِ یکی از دختران پرسنل اطلاعات پاساژ سرازیر بود.یکدفعه مامان رو دیدم و کلی دعوام کرد که چرا اونجا هستم !( خب دو قدم اونطرف ترِ مغازه م بود ) پرسیدم چی شده جریان چیه؟ که گفت چند تا جوون بدون ماسک وارد پاساژ شدند، و خب پاساژ ما چندین بنر و پوستر تو جای جای ورودی ها و خروجی هاش چسبونده که بدون ماسک ورود ممنوعه! 

 

و قسمت ورودی پاساژ ،جایگاه اطلاعات هست که مسئولش دوتا دختر همسن و سال خودم هستند،و تو این مدت اونجا(قسمت اطلاعات)ماسک هم فروخته میشه،که اگر کسی ماسک همراه خودش نداره همونجا میتونه بخره و بزنه،بعدش راه بیفته تو پاساژ.

داشتم میگفتم که مامورین حراست ازون چند تا گولاخ میخوان که ماسک تهیه کنند و بعد داخل پاساژ بشن،اما اونا زیر بار نمیرن و شروع میکنند به فحاشی به اون دوتا دختر و درگیر میشن با مامورای حراستِ  پاساژ،بعد چاقو درمیارن با چاقو تهدیدشون میکنند(!!!)،به خاطر اینکه مسلح بودن،کسی جرأت نمیکرد بره جلو...در نهایت یکی از پرسنل فداکار پاساژ باتوم میزنه به این وحشیای روانپریش،که پرت میشن یه گوشه و با هر ترفندی که بود میندازنشون بیرون !

 

اما اونا دوباره بلند میشند و با چاقو حمله میکنند به قصد شکوندن شیشه های پاساژ که دوباره بچه های حراست جلوشون رو گرفتن و خوشبختانه حریف بچه های حراستمون نشدن ! و خداروشکر کسی هم تو این جریان اسیب فیزیکی ندید

 

میدونم شما هم مثل من شوکه اید.سؤالی که برام پیش اومده اینه که ملت چشونه؟ واقعاچشونه؟؟؟

این چه جامعه ی وحشتناکیه؟

خب ماسک لامصبو بزن بعدش بیا چرختو بزن برو پی کارت! اقا اصلا واسه سلامتی خودت خوبه!

چاقو کشی چی میگه این  وسط؟ یعنى فکر کردن اینجا شهر هرته که بیان بریزن بپاشن مست کنند چاقو و عربده بکشن خرابکاری کنند و یه ماسک ناقابل نزنند و بعدش هم برگردن به همون خراب شده ای که ازش اومدن؟

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۱۸
🔹🔹نیلگون 🔹🔹


میدونید چیه کنکورى هاى عزیز..لطفا نگران نباشید و با خیال راحت برید سر جلسه ی امتحان.

درسته که من ترسیدم و با دلایل منطقی مثل اینکه با این اوضاع اقتصادی چرا سه سال از کارم بزنم،برم اواره ی دانشگاه بشم واسه یه مدرک ناچیز،بعدش دوباره برگردم سرجای اولم با دلار احتمالا صدهزارتومنی(!!)عطای ارشد رو به لقاش بخشیدم و ترجیح دادم سلامتی خودم و خانواده م رو به خطر ندارم.و شانس خودم رو امتحان نکنم و نرفتم سرجلسه کنکور !

اما

اما

اما...

اما وقتی امروز سیل جمعیت رو توی شهرم دیدم.وقتی ترافیک و پلاک های غیربومی و جمعیت گوسفندا(بلانسبت گوسفند.گوسفند هرچی باشه مفیده! اینا چی؟)رو دیدم که تو پاساژ موج میزنه.وقتی ملت خیلی نزدیک هم بودن و فقط "راه" میرفتند و میخوردن.اره بستنى هله هوله ذرت و ... میل میفرمودن!! وقتی کل روز دخلم خالی بود و بین این سیاهی لشکر که از أقصی نقاط ایران اومده بودن به شهر ما یه خریدار پیدا نشد،به خودم گفتم کاش جای اینجا سر جلسه ی کنکور نشسته بودم !!!

یه تک پا رفتم بیرون دم عابربانک ،تا برای یه بنده ی خدایی پول کارت به کارت کنم( مبلغ زیاد بود با گوشی نمیشد)،یاد حرم امام رضا ع افتادم.میدونید ملت چطور دسته دسته میرن جلو به قصد گرفتن ضریح؟ آره آره! همونجوری! دقیقا همونجوری بهم میخوردن و من تمام سعیمو کردم که یه راه باز پیدا کنم و به کسی برخورد نکنم تا به واحدم برسم!

 

شاید الان از من بپرسید تو چرا اونجا هستی؟ خب عزیزان اینجا محل کار و زندگی منه.مجتمع قوانین خاص خودش رو داره و باید سر ساعت واحد تجاری باز باشه و اماده ی خدمت رسانی.اما باور کنید یک سوم این جمعیت هم تو کل مجتمع خدمات نمیخواست... فقط مشغول گشت و گذار بودن!! خب برید تو شهر خودتون بگردید! یا حداقل تو فضای باز بچرخید!!! وقتی نیاز ضروری ندارید واقعا هدفتون از گشتن تو مرکز خرید چیه؟؟؟؟وقتی وضعیت قرمزه هدفتون از مسافرت چیه؟؟؟

با این وضعیت شلوووووغی اگر کسی از بومی ها خرید ضروری داشته باشه؛ واقعا میترسه از در خونه ش بیاد بیرون ،..

بهمین خاطر تو این شرایط ... شلوغی به این صورت، به ضرر مردم و کسبه س...فقط جیب بعضیا با گرفتن عوارضی جاده ها پر شده :(

 

بارالها عاقبت ما رو با این اوضاع و مسؤولین و مردم بخیر بفرما....

 

 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۱۸
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

بطرز عجیبی دلم گرفته و دلیلش رو هم خیلی خوب میدونم که چرا ..

که دلیلش بماند بین من و خدا.

دیگه حتی جون ندارم که پیشت گله و گریه کنم ...

میبینی چه قدر ساکت و آروم وخالی ام؟

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۲۵
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

میدونید چیه؟ کم کم دارم به این نتیجه میرسم که ماگل ها وجود دارن.هاگوارترز و مدرسه های مشابهش تو گوشه گوشه ی دنیا دایرن.احتمالا ولدومورت برگشته و یه نبرد پنهانی تو جامعه ی جادوگرى در حال انجامه و همه ی این چیزایی که اینروزا داریم میبینیم و از درکش عاجزیم زیر سر ولدومورت یا یکی شبیه اون و مرگخوارانه.همین کرونا اصلا هیچ چیزش با عقل جور در میاد؟ معلومه که نه ! از کجا معلوم که دیمینتورها از ازکابان فرار نکرده باشن و به ما ماگل های بی پناه در حال حمله نباشن؟ اخبار بد،انفجار اتش سوزی سقوط هواپیما بیماری وحشت سرتاسری تو کل دنیا اینا واقعا از چی سر میزنند؟ گویا خانوم رولینگ سالها پیش زندگی حال حاضر ما رو تو یه مجموعه کتاب تخیلی به رشته تحریر درآورده ! حالا ما درست وسط این کتاب یا فیلم تخیلی زندگی میکنیم و هیچ پایانى برای این داستان ترسناک متصور نیستیم.

یعنی نبرد بین کی و کیه؟ سر چی و چیه؟ کاش یکی جواب این سوالات رو میدونست..

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۰
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

قطعا دلم میخواد که تا صبح این پنجره باز باشه و از بالا و پایین رفتن پرده های اتاقم در اثر این باد خنک و دلچسب لذت ببرم و ریه مو پر از عطرِ زمینِ بارون خورده و دریا کنم و همینجور که پتومو دور خودم پیچیدم، بخوابم و کییییف کنم ازین حال و هوا ...

اما چه کنم که میترسم... از ترس سرماخوردگى باید کم کم این پنجره رو ببندم.. یه بلوز استین بلند هم محض احتیاط بپوشم ...وقتی که با یه عطسه دست و دلمون میلرزه..باید ببندمش.

دلتنگم... دلتنگ لحظه های نابِ گذشته،لحظه هایی که با وجود تمامِ ترس ها و نگرانی هامون، ترسى ازین جنس نداشتیم !

هیچوقت دلم نمیخواست به عقب برگردم.. الان اما.....،سوالم اینه که درست میشه؟

به روزگار سابق برمیگردیم؟دوباره زندگى میکنیم؟

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۴۸
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

یه مرد سن و سال دار و زحمتکشی بود که سال ها تو شهرمون دستفروشى میکرد.اون ور خیابون،رو به روی پاساژ ما،بساط پهن میکرد.تو افتاب تابستون.تو سرمای زمستون.برای کسب یه لقمه نون حلال برای خانواده ش تلاش میکرد...

چقدر ازین فعل ها بعدم میاد... میگم بود چون دیگه نیست..چرا ؟ چون شهرداری بهش گفت باید بساطش رو جمع کنه؟ چرا ؟ چون کرونا اومده تجمع میشه خطرناکه...مرد بیچاره تازه چهل میلیون جنس خریده بود تا بفروشه ...

از شدت ناراحتی و بیچارگی سکته میکنه ....چند باری دکتر میره تشخیص افسردگى میدن براش! تا بنده خدا به رحمت خدا میره... چه قدر تلخ شدن اینروزا...چه اوضاع وحشتناکِ ناراحت کننده ایه..چقدر ضعیف کشی بابه تو این مملکت...

 

چه راحت امید کسی رو ناامید میکنند... چه راحت نون مردم رو اجر میکنند .. چه راحت... هعیییی..

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۷
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

 

پیش ما سوختگان، مسجد و میخانه یکیست
حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکی است

اینهمه جنگ و جدل حاصل کوته‌نظریست
گر نظر پاک کنی، کعبه و بتخانه یکیست

هر کسی قصه شوقش به زبانی گوید
چون نکو می‌نگرم، حاصل افسانه یکیست

اینهمه قصه ز سودای گرفتارانست
ورنه از روز ازل، دام یکی، دانه یکیست

ره هرکس به فسونی زده آن شوخ ار نه
گریه نیمه شب و خنده مستانه یکیست

گر زمن پرسی از آن لطف که من می‌دانم
آشنا بر در این خانه و بیگانه یکیست

هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند
بهر این یک دو نفس، عاقل و فرزانه یکیست

عشق آتش بود و خانه خرابی دارد
پیش آتش، دل شمع و پر پروانه یکیست

گر به سرحد جنونت ببرد عشق عماد
بی‌وفایی و وفاداری جانانه یکیست

 

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

 

عماد خراسانی

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۱۹:۴۴
🔹🔹نیلگون 🔹🔹


کدوم خزونِ خوش آواز

تو رو صدا کرد ای عاشـــق

که پــر کشیدی بی پـــــروا

به جستجوى شقایق ..

 

کنارِ ما باش که محزون

در انتظار بهاریم

کنار ما باش که با هم 

خورشید و بیرون بیاریم ..

 

 

 

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۳۹
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

نمیدونم چرا با وجود اینکه خیلی وقت دارم ولی فرصت نمیکنم به کارهام برسم و کنارشم به وبلاگم سر بزنم و چند خطی هم اینجا بنویسم.درسته که برگشتم سرکار،تمام وقت هم برگشتم؛ ولی باز هم وقت زیادی دارم که بتونم به این کارهای جانبی برسم.

اقا گویا ما کرونا رو شکست دادیم خداروشکر.ملت چنان رفتار میکنند که انگار نه انگار کرونایی اومده و رفته ! اکثرا ریلکسن،بی ماسک بی دستکش! ذرت مکزیکی و بستنى توپی میخرن از همین رو به رو با فراغ بال میخورن ! اصلا یه وضعیتی!

اونوقت من تشنه م بشه و ابى که از خونه با خودم میارم تموم شده باشه ؛حاضر نیستم اب بخرم بخورم😐 خو ضد عفونی نشده بطریش که😐🤦🏻‍♀️ این همه زحمت کشیدیم همش کشک بود یعنی؟ 😐

بعد دیروز همینجور با ماسک نشسته بودم تو مغازه که یه اقایی با یه خانوم باردار اومد تو مغازه چند تا قیمت گرفت؛یهو به مامان گفت من قبلا ازینجا خرید کرده بودم ولی شما نبودین یه خانوم چادری اینجا بود! بعد یهو منو نگاه کرد گفت نه شما بودین.گفتم بله من بودم ولی با چادر تو مغازه نبودم! گفت نه شما بودی یه روسری زیبا گذاشته بودی خیلی قشنگ حجاب گرفته بودی و همینجور داشت جلو مامانم و اون خانومه توضیح میداد ! من از زیر ماسک😦😐

بعد گفت ولی اصلا بهمون تخفیف ندادی خیلی سفتى خیلی سختی ! من همچنان از زیر ماسک😐🤦🏻‍♀️

انقدر سخت نگیر گیرِ *** میفتی ها اخر! (ستاره اسم شهر خودش بود😐)

ملت چشونه؟! نه واقعا چشونه؟😐😐😐

 

مشتری شماره دو با یه نایلون لباس اومده داخل.سلام !اومدم لباس بچه رو عوض کنم! حالا کی خریده بود؟مادربزرگ بچه !

کِى خریده بود؟ دی ماه !دیگه کرونا اومده بود نتونستم بیام عوض کنم 😐😐  گفتم عزیزم بهمن که کرونا نبود.اسفندم که قرنطینه نبودیم! این کار الان موجودیش تموم شده.گفت اشکال نداره به جاش تابستونه میبرم 😐

گفتم کوچیک بوده چرا مارکشو کندی؟ نگاه کردم دیدم جای اتو رو لباسه.یعنی مونده بودم بخدا بازم خداروشکر کردم ماسک دارم معلوم نیست چقدر عصبانیم! 
دیگه یه کرونایی اومده و رفته ؛قرار نیست سواستفاده کنیم از قضیه که.

گفتم صنف گفته به هیچ وجه مرجوع قبول نکنید تعویض هم نکنید بخاطر این شرایط.حالا اگه واقعا براش خیلی کوچیکه و قابل استفاده نیست؛میتونم بذارم اینجا براتون بفروشمش.هر موقع فروختم بیا جاش لباس بردار.ولی چون یه دونه مونده فصلش هم گذشته؛معلوم نیست کی فروش بره ! 

گفت نه پس میبرمش.گفتم مگه نمیگی کوچیکه! گفت میدمش هدیه🙄😒

ناراحت شد ولی منم ناراحت شدم خب.اگه قرار باشه هرکسی لباس رو ببره به فصلش استفاده کنه و بعدش بشوره اتو بزنه و بیاد جنس مناسب فصل جدید ببره که مغازه میشه دست دوم فروشی.

 

خلاصه اینم از وضع کارو کاسبی و مشتریای ما.

شمال شلوغه .پاساژ رفت و امده.

امیدوارم که بلا از همه دور باشه و روزهای خوب و شاد و خاطرِ امن به زودی بهمون برسه.

 

 

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۲۶
🔹🔹نیلگون 🔹🔹