این همه رو گفتم تا بگم*
جمعه شهرمون خیلی شلوغ بود و جمعیت تو پاساژ موج میزد ؛ طبق معمول جمعیت سیاهی لشکر بودن و فقط قدم میزدن و ویترین مغازه ها رو نگاه میکردند.اواخر شب،سه تا خانوم با لباس محلی جنوب، اونا که ساق میپوشن و لباس سوزن دوزی و چادر و .. اومدن داخل فروشگاه.واسه بچه هفت ماهه لباس گرم میخواستن.چون اینجا هوا خیلی سرد شده.مخصوصا شبها خیلی سرده.
چند تایی نشون دادم اما نخواستن و رفتند و دوباره اقایون جنوبی اومدن و پشت سرشون دیدم صد نَفَر خانوم و اقا با لباس جنوبی همینجور پشت سرهم دارن وارد فروشگاه میشن ! یهو هنگ کردم گفتم شما همتون باهمید؟! گفتن اره، گفتم فقط دو نَفَر میتونند داخل فروشگاه باشن، بقیه لطفا برن بیرون منتظر بمونند ! که یکی یکی رفتن بیرون و بعد از چند دقیقه دوباره چیزی نخریدن و خداحافظى کردن و رفتند. هووووف . همون حال از بلندگوهای پاساژ اعلام کردن که تاسوعاء و عاشورا مجتمع تعطیله !
ازونطرف تو گروه کسبه ی پاساژ،عکسِ نامه ی اماکن رو دیدم که نوشته بود کلیه ی بازارها،پاساژها،طرح های دریا،تفرجگاه،پارک و جنگل تا روز دوشنبه تعطیله و کسی حق ارائه ی خدمات به بومی ها و مسافران رو نداره !
هیچ سالی اینطوری نبود،معمولا تاسوعا تا هشت شب باز بود و بعد تعطیل، و تا ظهر عاشورا پاساژ تعطیل و بعدش باز!
اما امسال فکر میکنم به خاطر هجوم بی سابقه ی مسافرا بعد از این جریان کرونا و محدود بودنِ عزاداری ها چنین محدودیتی اعمال کردن! واسه بومی ها که مشکلی نبود اما مسافرا دیگه هیچ جایی برای گردش نداشتن و فکر کنم همه راهی شهر خودشون شدن :))
خلاصه این دو روزه خونه بودم،عجیب یاد دوران قرنطینه واسم تداعی شد.چه روزهایی بود.. پر از ترس و استرس و نگرانی و ناباوری ...
هفت ماه از اون روزها گذشته..خوبه که حداقل کمی ازون شرایط دور شدیم.خونه نشینی ادمو دیوونه میکنه .مخصوصا اگه شاغل باشی و به محیط بیرون عادت داشته باشی .
به امید اینکه زودتر شرایط به حالت عادی برگرده و با دل راحت هرجا که خواستیم بریم*دلم مسافرت میخواد🥺
قرنطینه برای ما که تموم نشده :(