چشم تو با هق هقِ من
با شکستن آشنااا نیســـــت
این شکستن بی صدا بود
هر صدایی که صدا نیست..
چشم تو با هق هقِ من
با شکستن آشنااا نیســـــت
این شکستن بی صدا بود
هر صدایی که صدا نیست..
عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود
نه به نامهای پیامی نه به خامهای سلامی
نُهِ نُهِ نودونُه که روز خاصی واسم محسوب نمیشد .کار خاص و خارق العاده ای هم انجام ندادم توی این روز.
اما لحظاتى قبل متوجه شدم که امروز دوهزارمین روزیه که من توی این و وبلاگ دارم مینویسم.دو هزار روز.
البته که اینم اهمیت خاصی نداره و فقط عمر رفته رو بهم یاداوری میکنه.اما از لحاظِ رند بودنش تو یه روزِ رند در نوع خودش جالب توجه میباشد !
شبانگاهان تا حریمِ فلک چون زبانه کشد سوز آوازم
شرر ریزد بی امان به دلِ ساکنان فلک ناله ی سازم
دلِ شیدا حلقه را شکند تا بر آید و راهِ سفر گیرد
مگر یکدم گرم و شعله فشان تا به بامِ جهان بال و پر گیرد
خوشا ای دل بال و پر زدنت شعله ور شدنت در شبانگاهی
به بزمِ غم دیدگانِ تری جانِ پُر شرری شعله ی آهی
بیا ساقی تا به دستِ طلب گیرم از کفِ تو جامِ پی در پی
به دادِ دل ای قرارِ دلم نوبهار دلم میرسی پس کی؟
چو آن ابرِ نو بهارم من
به دل شورِ گریه دارم من
میتوانم آیا نبارم من
نه تنها از من قرارِ دل می رباید این شورِ شیدایی
جهانی را دیده ام یک سر دیده ام یک سر غرقِ دریای ناشکیبایی
بیا در جان مشتاقان گل افشان کن گل افشان کن
به روی خود شب ما را چراغان کن چراغان کن
چو آن ابرِ نو بهارم من
به دل شورِ گریه دارم من
میتوانم آیا نبارم من
این روزای قرنطینه هم عجیب و غریب شده.ازین لحاظ که مجبوریم اول غروب بریم خونه و بخاطر محدود بودن تایم کاری تو پاساژ،خوابِ بعدازظهرم حذف شده،و اینجوریه که شب ها خیلییییی زود خوابم میبره و ازونطرف هم کله ی سحر بصورت دیفالت از خواب بیدار میشم :)))
دیشب نصف شب از خواب پریدم،با خودم گفتم که الان دیگه ساعت چهارپنج صبحه.از پنجره بیرونو نگاه کردم دیدم ماه بالای سرمه و به شدت در حالِ تابیدنه.گوشیمو برداشتم که از ماه عکس بگیرم :|| D: دیدم عه ساعت یازده و نیم شبه🤦🏻♀️
خوشبختانه بعد از عکسِ کج و کوله ای که گرفتم سریع خوابم برد.ولی دوباره بعد از چند ساعت از خواب بیدار شدم گفتم خب الان دیگه حتما ساعت نزدیک شش صبحه.مجدد نگاه کردم به گوشیم دیدم نه بابا ساعت چهار صبحه 🤦🏻♀️
نمیدونم تو اون اوضاع چرا معین تو ذهنم پلی شده بود و داشت واسه خودش میخوند:
ای تو بهانه واسه موندن
ای نهایتِ رسیدن
ای تو خودِ لحظه بودن
تو طلوع صبحِ خورشید
دمیدن ...
بعد از چندین دور تکرار این اهنگ و اهنگهای دیگه تو سرم و بعد از چند ساعت،وقتی که هوا داشت روشن میشد بالاخره مجدد خوابم برد.
بعد از چندین سال روالِ زندگیم بهم خورده و مغزم واقعا هنگ کرده به این سطح از تو خونه موندن .
بنظرم اینجوری داره بهش واکنش نشون میده D:
چند روز پشت سرهم میشه که روزامو با گرفتن چنین پیامی از افراد مختلف شروع میکنم:
-[سلام نیلو جونم خوبی؟ دیشب خوابتو دیدم.خواب دیدم اومدم پیشت و نشستیم دوتایی کلی حرف زدیم و ... ادامه ماجرا.]
*{اقا اغااا اقااا بگو چی شد؟هان! چی شده؟؟دیشب خوابتو دیدم.عجب خوابی بود.خیلی واقعی بود .صبر کن میتونی وویس گوش کنی یا کسی پیشت هست؟بذار واست تعریف کنم.و من با چشمای گرد به اتفاقاتی که تو خواب افتاده گوش میکنم.}
تعداد این پیام ها داره زیاد میشه و من؟ شاید فقط خودم بدونم دلیلش چیه.یه نخ نامرئی بین من و همه ی این ادم ها هست.چه نسبت خونی.چه دوستی عمیق.شاید هرروز باهم در ارتباط نباشیم و خبری از اصل حالم نداشته باشن.اما دوستم دارن.دوستشون دارم.برام عزیزن. و اینجوری شاید داره بهشون الهام میشه...
خواب... رویا... خیلی چیزا رو میتونه اثبات کنه.وجود روح،انرژی،عشق،یا هرچیز پر رمز و راز دیگه رو.
امروز با یکی از همین عزیزا کلی راجبش حرف زدیم.راجب عجیب بودن خواب.و اینکه خوابی که میبینیم فقط مربوط به حالات جسمی و روحی خودمونه یا مربوط به کسی خوابش رو هم میبینیم میشه؟
بهش گفتم بنظر من به هر دو طرف مربوط میشه.چه خودمون و چه اونی که خوابش رو میبینیم.گفت قدیمی ها میگن که دل به دل راه داره.واقعا راست گفتن.
خلاصه ته حرفامون هم این بود که خیره ایشالا خواهر :)
صلوات محمدی پسند عنایت بفرمایید :))
خودم تنها تنها دلم
چو شامِ بی فردا دلم
چوکشتی بی ناخدا
به سینه دریا دلم
به سینه دریا دلم
تو ای خدای مهربان
تو اى پناه بی کسان
به سنگِ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم
چو شیشه مینا دلم
تو هم برو ای بی وفا مبر بر لب نامِ مرا
دل تنگم بیگانه شد نمیخواهد دیگر تو را
نشانِ من دیگر مجو حدیث دل دیگر مگو
دلم شکسته زیر پا نمیخواهد دیگر تو را
نمیخواهد دیگر تو را
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد
گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد
...
چه کشفی؟
الان بهتون میگم.
پس از قرن ها امروز وویس پر کردم و فرستادم واسه صحبت کردن.بعد هی صدای خودمو گوش کردم هی گفتم اخی الهی قربون صدای مخملی و بلورین خودم بشمممم :دى هی صحبت هامو گوش کردم هی از حرفای خودم ارامش گرفتم گفتم بارالها چه دختر باکمالاتی ام من😆
ایا شما هم اینجوری هستید یا من خودشیفتگیم شدیدًا عود کرده؟
اخه شنیدم بیشتر ادمها صدای خودشونو دوست ندارن.حتی شنیده شده اقامون ابی (!) هم دوست نداره صدای ضبط شده ی خودشو بشنوه🤨 لذا بیاین ازتون سرشماری کنم تا کشفیاتم تکمیل بشه.
پیشاپیش هم از همکاریتون متشکرم🤭
میخوام بگم هروقت که به افکار و احساس خودم عمل نکردم ضرر کردم...من که میدونستم اینجورى میشه.من میدونستم باید چجوری عمل کنم.پس چرا به حرف بقیه گوش دادم؟ چرا همون کاری رو کردم که میدونستم گند میزنه به همه چی.....حالا دیگه نه فکری دارم نه حسی و نه ...
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
واقعیت اینه که حرف زدن،حرف از دردِ دلت زدن، فقط یه درد جدید به دلت اضافه میکنه.از همینجا میگم که نگران هیچ موجودی نباش، تموم شد و رفت.
ببار ای ابر مِی اندود من،
مستانه ام کن
بسوز اندیشه را از بیخ و بن
دیوانه ام کن ...
عشق واسه من یه مُعجزه است تو لحظه های بی امید
تو صُبحِ سردم.... مثلِ طلوعِ خورشید
فـصــلِ شــکـوفـایـی شعر تـو بـاغِ احـســاسِ مــنـه
ناجیِ قـلـبم
عـشـقِ بـدونِ تـردید ...
میخوام تو رو ببینم
نه یک بار
نه صد بار
به تعدادِ نفسهام ..
برای دیدن تو
نه یک چشم
نه صد چشم
همه چشما رو میخوام...
چقدر نوشتن از من سخته.
چند وقت پیش ها خواب دیدم موهای رنگِ شبم رو رنگ کردم.تعبیرش این بود که افکار و اعتقاداتت دگرگون میشه.
نمیدونم هنوز اون منم یا منِ جدیدی ام.منى که هر لحظه در حالِ تغییرم و این تغییر .. ابدا بد نیست ...
من ... خیلی وقته که سرپوش گذاشتم رو احساسات و افکارم.با کمتر کسی حرف میزنم.کمتر مینویسم.کمتر دردودل میکنم.کمتر دلم میخواد کسی منو بشناسه.یه حصار محکم کشیدم دور خودم که کلیدش دست خودمه.هروقت که دلم بخواد قفل این حصار رو باز میکنم.
"گم شدم در این هیاهو گم شدم
توکجایی تا بگیری داد من؟
گر سکوت خویش را میداشتم
زندگی پر بود از فریاد من"
+ممنونم از دعوت دوستاى خوبم. الهه و مستر هیچ
++دعوت میکنم از تمام کسانی که این پست رو میخونند و دوست دارن که تو این چالش شرکت کنند.
گاهی زندگی به طرز عجیبی بی رحم میشه و تو بی سلاح.تو بی دفاع.فقط محکوم به تماشایی.
ازت میخوام معجزه هاتو یه بار دیگه نشونم بدی.معجزه ی "واقعی" نه معجزه ی قلابی.دل خوش کنک الکی نمیخوام.نشون بده کنارمی.یه جوری دلمو گرم کن.ببین تو که میدونی حالمو ،که چی بهم گذشته،خودت دست بکار شو بذار قلب یخ زده ام گرم بشه....
ای کاش بیان هم گزینه ی حذف کامنت داشت.نه بصورت واتساپی و محدود.که بصورت تلگرامى و نامحدود.
بلاخره آدمیه دیگه.ممکنه کامنتى بفرسته و جوابی نگیره و بعد ناراحت بشه که چرا اصلا فرستادتش.تو همچین مواقعی آدم دلش میخواد که اون کامنت رو پس بگیره .رسیدگى کنید لطفا .