" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

ایجاد سایت جدید

دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی

سه شنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۸:۲۱ ب.ظ

✉️نمیدونم چه حکمتیه،با اینکه چهار سال از فارغ التحصیلیم میگذره هنوز بعضی وقت ها خواب میبینم چند تا واحد پاس نشده دارم و هنوز فارغ التحصیل نشدم ! و چقدر عذاب میکشم سر این قضیه تو خواب.جالبه بعضی وقتها تو بیداری هم این حس بهم دست میده :| مثلا یه ندائی تو سرم میگه : پس کی میخوای بری سراغ فلان واحد؟ حالا فلان واحد چیه؟واحدی که هیچ ربطی به رشته من نداره 😕


📩امیدوارم دیروز و امروز جزو اخرین روزهای عمرم بوده باشه که بهت فکر کردم.فکر کردن بهت اذیتم میکنه.مثل حالا که تلخی رو با همه ی وجودم دارم میچشم.تلخه.خیلی تلخ..


📨فهمیدن واقعیت خیلی وقتها هولناکه.شاید چیزی باشه که تو وحشتناک ترین کابوسهامون هم نتونیم ببینیم و هضمش کنیم.واسه همین باید گاهی قدردان بی خبری باشیم..


💌تو اشپزخونه داشتم سالاد شیرازی درست میکردم تا با لوبیا پلو بخوریم که یهو ینفر اومد پیشم.برگشتم تا ببینم کیه؟ علی رو با لباس نظامی دیدم.بغلش کردم و روی ماهشو بوسیدم.همه ی استرس ها و نگرانی های سرباز داشتن یه طرف،این بی هوا مرخصی اومدن ها یه طرف :)


✉️این روزها خیلی دلتنگم.دلتنگ برای خیلی کسان و خیلی جاها و خیلی چیزا.نمیدونم چرا حس میکنم دارم دور میشم،یا شایدم دارن دور میشن ... هرچی هست حالِ غریب و غم انگیزیه ..


📜این که میتونم بنویسم خیلی خوبه.یادم نرفته زمانی رو نمیتونستم کلمه ای بنویسم.حرف بزنم یا از احساسم بگم.یادم نرفته نمیتونستم حافظ بخونم چون بنظرم حالش خوب نبود.حرفای خوبی نمیزد.انگار ذهنم بعد اون همه ماجرا زندونی شده بود.مامان هنوز بابت اون روزا ازم شاکی و ناراحته.گهگاهی هم به روم میاره و یاداوری میکنه.ولی من هیچی نمیگم و توی سکوت و فکر غرق میشم.این که میتونم بنویسم یعنی دیگه زندونی نیستم.هرچند قلبم انقدر سنگینه که با هزار سال نوشتن هم سبک نمیشه..


⏰دم اذانه و نزدیک افطار.... خدایا،ببین منو،بخون قلبمو،با وجود اینکه بنده ی خوبی برات نیستم،میدونم تو خدای خوب منی..این بنده ی کم طاقت و رنجورتو ببخش.هوامو داشته باش..مثل همیشه ..


موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۸/۰۲/۲۴
🔹🔹نیلگون 🔹🔹