بهشتِ کوچک
سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۲۵ ب.ظ
آسمان به طرز عجیبی سفید و طلایی بود.اشعه های طلایی خورشید اخرین نفس هاى خودش را میکشیدند که به خانه برگشتیم.
تغییرات از زمان رفتنمان،محسوس بود و به غایت دلبر.
درخت بهِ باغچه،شکوفه های سفید داده بود.میوه ى نارنجی کامکوات و آلوچه های سبزِ کوچک از روی درخت هایشان،به من چشمک میزدند.
غنچه های رنگى و بسته ى باغچه باز شده بودند.
مشغول بلیعدن اینهمه لطافت با چشمانم بودم که گربه کوچکِ حیاط به استقبالم امد و خودش را زیر پایم لوس کرد و میومیو سر داد..
شکوفه های سفیدِ به،با وزش باد روی سرم میریختند و من؟خوشحال از بازگشت به بهشتِ کوچکم بودم ..
۹۸/۰۲/۰۳