دلگرمى
دوشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۷، ۰۵:۴۰ ب.ظ
تازه مغازه رو باز کرده و مشغول اب و جارو کردنش بودم،که مشتری اومد.یه خانوم میانسال با یه پسر شش هفت ساله.سلام علیک کرد.لبخند مهربونی بهم میزد.برای پسرش جوراب خواست.گفتم دارم منتهی توی اون شعبه مون.همراه من بیاین تا مغازه رو براتون باز کنم.وقتی رسیدیم جلوى درِ اون شعبه ازم پرسید مامان و بابا خوبن؟ازین حرفش متوجه شدم خانواده مون رو میشناسه ...گفتم سلامت باشید ممنون از احوالپرسیتون.
داخل مغازه رفتیم.بى مقدمه گفت دلم میخواد بهشون بگم که چقدر خوشبختن که دختری مثلِ تو دارن ...
دلم گرم شد از مهربونیش.از لطفش تشکر کردم و تو دلم گفتم همه ى عمر هدفم همین بود..
کاش همینجورى باشه که تو گفتی ...
۹۷/۱۲/۲۷