" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

ایجاد سایت جدید

خرداد پُر حادثه

چهارشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۵۴ ب.ظ

روزای عجیبیه.پر از اتفاق و حرف و حس های جورواجور.خیلی دلم میخواست بنویسم اما انقدر حالم درهمه و انقدر حرف ها تو مغزم صف کشیدن و همدیگه رو هُل میدن که من تا حالا بیخیال نوشتن شدم.


دلم میخواد سر خودمو گرم کنم تا یادم بره خیلی چیزا رو.دلم میخواد چشمام رو محکم ببندم و یه چیزایی رو باور نکنم.از رفتن مامانبزرگ و مراسم ختمش تا تحویل دادن خونه ش و خالی کردن وسایلش تو پارکینگ خونه مون.

دلم میخواد فکر کنم هنوز امیدی هست و خوب میشه و بلاخره یه روزی به بزرگترین آرزوش میرسه  ...:(

همون آرزو که ورد زبونش بود ..




اواخر خرداد بچه ی پریا هم بدنیا اومد!بچه ی پریا!راستش خبرو که شنیدم و عکسشو که دیدم بغض کردم.همه ی روزای باهم بودنمون و رفتنش از ایران و غم و شادی هامون اومد جلوی چشمم.اما بغضم نترکیده بود تا حالا..

دختر پریا بدنیا اومد و دوستم مادر شد..و ..

هعییی..

یکی رفت و یکی اومد...

این چرخه ادامه داره..

و زندگی...




هفته ی پیش عمه م بعد از دوسال اومد ایران.به مناسبتِ عروسی دخترِ دایی بابام.بهش قول داده بود هر وقت ازدواج کنه برای عروسیش میاد.و اومد.

با دختراش اومده بود.دنیا پونزده ساله شده و ثریا سیزده.ماشالله خیلی بزرگ شدن.

دنیا به شدت ازینکه فارسی بلد نیست عذاب میکشه.چقدر به عمه گفته بودم باهاشون فارسی حرف بزن.قبول نکرد!گفت زبان ایتالیایی به کارشون میاد و فارسی رو بعدا یاد میگیرن.



یه روز دنیا با من اومده بود سرکارم.تو یه مکالمه ی تلفنی با عمه م بحث کرد و بعدش کلی ناراحت شد.


بهش گفتم دنیا!یور مام،لاو یو!

گفت نو،مای مام،لاو یــــو!

با تعجب گفتم می؟! وای؟!!

با غم سر تکون داد.


کُپ کرده بودم.رابطه ی من و دنیا عالیه.یعنی هیچ حس بدی نسبت بهش ندارم و واااقعا دوستش دارم.از طرفی اون یه خواهر داره که اگه قراره مامانش کسی رو بیشتر ازون دوست داشته قطعا قبل از من انتخابش میکنه!

قبول دارم که من اولین برادرزاده ی مامانش بودم و وقتی بچه بودم عااااشقانه منو دوست داشت و منم عااااشق این عمه م بودم! اما حالا،با این همه فاصله ای که بینمون افتاده همچین حرفی فوق العاده عجیب بود..


شب که اومدیم خونه ما،قبل از خواب عمه و مامان و من رو تخت من نشسته بودیم و حرف میزدیم.دنیا هم اومد.نمیدونم چی شد که برگشت خیلی تند و عصبانی به عمه م گفت تو نیلوفرو بیشتر از من دوست داری!عمه اینو بهم گفت و من به دنیا گفتم بیاد پیش من بشینه تا باهاش حرف بزنم.عمه برامون ترجمه میکرد.گفتم دنیا،درسته.مامانت قبلا منو خیلی دوست داشت.اما این مالِ قِبلِ دنیا اومدن توعه.اما وقتی که تو بدنیا اومدی....دیگه هیچوقت نمیتونست منو مثل تو دوست داشته باشه.

مستقیم تو چشماش نگاه کردم.گفتم حتی اگه بخواد هم نمیتونه! هیچوقت نمیتونه!

با چشمای قرمز رو به مامانش گفت میتونی!

گفتم دنیا !! چرا همچین فکری میکنی؟

گفت چون تو همون بچه ای بودی که همیشه آرزوشو داشت.چون تو از من بهتری!

چون همه از تو تعریف میکنند!

گفتم نه !! من بهت میگم که تو از من بهتری.از همه نظر بهتری .

من بهت قول میدم مامانت با داشتن تو به آرزوش رسیده.

چشما و صورتش قرمز شده بودند.به مامانش گفت میخوام گریه کنم.سرشو گذاشت رو شونه ی من و کلی گریه کرد.و من بهت زده با خودم میگفتم واقعا چرا این بچه فکر میکنه مامانش بخاطرش یه علاقه ی قدیمی منو بیشتر از اون دوست داره!!!!

کلی به فارسی و انگلیسی دم گوشش قربون صدقه ش رفتم تا آروم شد...امیدوارم واسه همیشه آروم شده باشه..


بهش گفتم دوست داری بیای ایران زندگی کنی؟در کمال تعجب گفت اگه فارسی یاد بگیرم آره.گفتم میتونی.چون فارسی تو خون توعه.خندید.همه ی وجودش خندید.


و من تو دلم گریه کردم.

به خودش نگفتم 

اما

کجا میخوای بیای ای جگرگوشه؟

تویی که تابعیت ایران نداری چون پدر ایتالیایی داری.تویی که خون ایرانی داری اما حقی تو ایران نداری.


با دلار نه تومنی و سکه ی سه تومنی و وضع خراب بازار و آینده ی نامعلوم!

کجا میخوای بیای؟؟





و....بگم از جام جهانی !

از بازی های تیم ملی!حس گسی که ازین ناکامی ته دلم هست رو مطمئنم خیلیاتون درک میکنید.دیدن اشک و اه بچه های تیم از پریشب تا حالا دلمو خون کرده.دیگه دلم نمیاد برم اینستا !


انقدر اعصابم بهم ریخته س از جو اینستاگرام که زیر چند تا پست کامنت گذاشتم بسه دیگه!! دلمون خون شد بس که این صحنه ها رو دیدیم ..دیگه یاداوری نکنید بهمون..با همون یکبار دیدن،تا أبد یادمون نمیره..بخدا یادمون نمیره..

















و در نهایت..

خدایا

خودت میدونی اصل کاری رو ننوشتم

میدونی داغونتر از این حرفام

میدونی خیلی چیزا رو..

میدونی که دلگیرم ..خیلی دلگیرم..

هوامو داشته باش..بیشتر از همیشه

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۰۶
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

نظرات  (۴)

در مورد دنیا... بعید میدونم کسی باور داشته باشه که دخترداییش جای بهتری تو قلب مامانش داره ولی بازم انقد عاشقش باشه. میدونی چی میگم؟ دنیا عاشق توعه. خیلی دوستت داره. اندازه‌ی تو. یا حتا بیشتر. اگر فکر میکرد مامانش واقعا تو رو بیشتر دوست داره امکان نداشت این همه حس خوب ب تو داشتع باشه‌. شاید بخاطر حساس بودن بیش از حدشه این حرفا. چقدر دلم براش سوخت
پاسخ:
آره..میدونم چی میگی .. 
و من هنوز شوکه و بهت زده م بابت این اتفاق.
هیچوقت فکر نمیکردم با همچین موقعیتی رو به رو بشم.. 
فقط خدا رو شکر اومد نشست پیشم و باهاش حرف زدم.
امیدوارم یکبار و برای همیشه قانع شده باشه
۰۷ تیر ۹۷ ، ۱۶:۴۴ آسـوکـآ آآ
چه دختردایی ماهی هستی تو :)
پاسخ:
فدای تو عزیزم،مرسی :)
من بودم میگفتم سوزبه دلت :p
عی بابا چه دنیای بچه گونه ای دارن :)))))
بچه کمبود محبت داره هی ماچش کن غرق در محبت بشه :))
بیخیال فوتبال !فقط هیجانش باحال بود :))))
پاسخ:
من دلم نیومد:d
خب بچه ن دیگه..فردا تازه وارد پونزده سالگی میشه..

کمبود محبت رو نمیدونم اما خودش سراسر محبت و عشقه.خیلی دوستداشتنیه.
خواهرش با فاصله ی سنی دو سال ازش بدنیا اومده.شاید رفتار عمه م و بی توجهیش در اون زمان باعث شده که الان تو سن نوجوانی همچین احساساتی داشته باشه!

+هیجانشم از دماغ و دهنمون دراومد :|
خدا رحمت کنه مادربزرگتو ...ما همه برای رفتن اومدیم ...

یه کم دست پر تر بریم اونجا تقسیم کنیم بین بقیه :)))

پاسخ:
ممنون عزیزم..خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه 
هعییی :(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی