" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

ایجاد سایت جدید

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

خواستم به رسم هرسال از اتفاقات سالی که گذشت بنویسم.راستشو بخواین دست به قلم شدم ولی ... دیدم اگه بخوام همه ى جریانات رو بنویسم مثنوی هفتاد من ؟! میشه پستم و بی خیالش شدم.

نود و هفت برای من سالی پر از چالش بود.پر از اتفاقات غیرمنتظره.روزهای تلخ و شیرین زیاد داشتم..برام پر بود از تجربه پر از محک و ازمون .. پر از غافلگیری نگرانی و اتفاقات ریز و درشتی بود که در نهایت منو پخته تر کرد.

چند روز پیش به خودم قول داده بودم که چیزهایی رو رها کنم و برای همیشه تو نودوهفتى که داره تموم میشه جا بذارم.امیدوارم موفق بشم و تا همیشه روی این تصمیم باقی بمونم.

با توکل به خداى مهربونی که همیشه از تمام خطاهام گذشته و نگاه مهربونشو ازم دریغ نکرده ،به استقبال سال جدید میرم.. به امید سالی پر از سلامتی،خیر و برکت و رحمت.. پر از شادى و لبخند.الهی که حال دلامون خوب باشه و تن عزیزانمون سلامت.راه خوشبختی هموار باشه و به ارزوهای دلمون برسیم.


یا مقلب القلوب و الابصار

حوّل حالنا

الی أحسن الحال ...




۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۲۵
🔹🔹نیلگون 🔹🔹


تازه مغازه رو باز کرده و مشغول اب و جارو کردنش بودم،که مشتری اومد.یه خانوم میانسال با یه پسر شش هفت ساله.سلام علیک کرد.لبخند مهربونی بهم میزد.برای پسرش جوراب خواست.گفتم دارم منتهی توی اون شعبه مون.همراه من بیاین تا مغازه رو براتون باز کنم.وقتی رسیدیم جلوى درِ اون شعبه ازم پرسید مامان و بابا خوبن؟ازین حرفش متوجه شدم خانواده مون رو میشناسه ...گفتم سلامت باشید ممنون از احوالپرسیتون.

داخل مغازه رفتیم.بى مقدمه گفت دلم میخواد بهشون بگم که چقدر خوشبختن که دختری مثلِ تو دارن ...

دلم گرم شد از مهربونیش.از لطفش تشکر کردم و تو دلم گفتم همه ى عمر هدفم همین بود..

 کاش همینجورى باشه که تو گفتی ...




۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۴۰
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

نصفه شب بود.خواب و بیدار میفهمیدم اوضاع عادی نیست.

تو خواب و بیداری لباسمو کم کردم و پتو رو زدم کنار.درد داشتم.نفس کشیدن برام سخت بود.حتی توانایی بلند شدن از جام رو تو خودم نمیدیدم.ولى همه ى نیرومو جمع کردم و بلند شدم.رفتم تو سرویس و دست و صورتمو اب زدم.برگشتم توی تختم اما اینبار درد شدید شده بود.یه دردِ اشنا...تابستون همین درد لعنتی به سراغم اومده بود.عضلات شکمم به شدت منقبض میشد و من .... نمیتونستم نفس بکشم..بشینم... بلند شم یا حتی کسی رو صدا بزنم.. 

همه خونه بودن..بابا ،مامان و حتى علی..ناخواسته صدای ناله هام بلند شد...مامان هراسون اومد تو اتاقم. با دیدن حالم ترسید ..بوضوح ترسید و سریع بابا رو صدا کرد و ..به زور پالتو و شالی پوشیدم و از پله ها رفتم پایین..هوا تاریک بود.. هنوز ساعت پنج نشده بود..گوشه ی حیاط نشستم.. محتویات معده م خالی شد..همچنان ناله میکردم..حس میکردم قابلیت مردن توی اون لحظات رو دارم! ولی زنده موندم.. به بیمارستان رسیدیم..فرضیه اپاندیس مجدد رد شد و سرم و آمپول تجویز شد..در حین گرفتن سرم مجددا بالا اوردم..با خودم فکر کردم چه خوب میشد اگر امکان بالا اوردن افکار و احساس وجود داشت..اونموقع چقدر مغزمون سبک میشد.. چقدر حالمون بهتر میشد...

کاش میشد یه سری فکرو حس رو بالا اورد و...

کم کم دردم اروم شد.. به خونه برگشتم .کل روز رو خوابیدم... 

وقتی بیدار شدم با خودم عهد کردم که یادم بمونه..یه چیزایی رو باید تو همین سال رها کنم.. چیزایی مثل همین دردِ ناخونده،مثل ادم های ناخونده ،مثل همه ی حس هایی که نباید باشه..فکرایی که نباید باشه...باید اینا رو باید توی همین سال جا بذارم.. باید فکر کنم همشونو بالا اوردم و یه سنگ روشون انداختم.تا همیشه.






۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۵۹
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

وقتی بین این همه سکوت غرق فکری و خاطراتو زیرو رو میکنی و نبش قبر میکنی تمام حرفا رو،

وقتی یاد کلمه ی "بخدا" میفتی و بی درنگ میری تو صفحه ى مذکور سرچ میکنی بخدا..

میبینی بیشتر از صدبار قسم خورده بخدا ..قسم خورده بخدا ..خدا..




۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۲۵
🔹🔹نیلگون 🔹🔹


سکوت...

عمیق و بود و طولانى.نمیدونم چه اتفاقی افتاد و از کجا شروع شد؟

اما انگار مهر سکوتِ عجیبی بود که روى لب ها و قلمم زده شده بود..

حتی الان که این کلمات رو مینویسم،مطمئن نیستم که بتونم به نوشتن ادامه بدم.

هضم اتفاقات پشت سرهم و عجیب و غریب این چند ماه،برام سخت و سنگین بود.شاید به خاطر همین درگیری ذهنی شدید بوده که قفل کردم و ترجیح دادم سکوت کنم.خودمم متعجبم که چرا اینطور شد ولی خب...

شاید اینم یجور واکنش دفاعی و طبیعی باشه نسبت به اتفاقاتِ  غیرمنتظره ى زندگى.

میخوام فکر کنم که همه ى سه ماهِ گذشته رو خواب بودم..خوابی عمیق..تلخ و شیرین...

هرچى بود تموم شده و من حالا بیدارم.بیدارم و قلم به دست...از نو مینویسم.



۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۰۷
🔹🔹نیلگون 🔹🔹