" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

ایجاد سایت جدید

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است


حفره ای که تو قلبم هست روز به روز عمیق تر میشه و مثل یه گرداب کل وجودم رو تو خودش میکشه و میبلعه.انگار که هیچ راه خلاصی ازش نیست..

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۴
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

خیلی عجیبه.ما آدمها یه پیوستگی خیلی عجیبی به همدیگه داریم .آدمهایی که شاید هیچوقت تو زندگیمون ندیده باشیم،اما تو یه روز،تو یه لحظه ممکنه مسیر سرنوشت و زندگیمون رو عوض کنند... 

تا حالا شنیدین که میگن فلانی فرشته ی نجاتم شد؟ من به وجود این فرشته های نجات خیلی اعتقاد دارم..

حداقل از دو سال پیش تا الان.. تو سیر اتفاقاتی که افتاد،تو تأثیری که در سرنوشت و بهم رسیدن اون چندنفر داشتم؛با همه ی وجودم به این پیوستگی ایمان اوردم...

 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۸
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

بچه ها ازینکه به عقب برگشتیم مچکریم

همیشه دلم میخواست تو زمان سفر کنم.مرسی که احساس اصحاب کهف پس از سیصد سال خواب و بیدارى رو بهمون هدیه دادید.

 

 

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۱۱
🔹🔹نیلگون 🔹🔹


در راستای تغییر روحیه خویشتن،به طلافروشی رفته،چند تا طلا نشون کردم و گفتم که بیاره تا امتحان کنم.

یه دستبند زپرتى ایتالیایی با انگشترش رو وزن کرد گفت پنجاه میلیون.طلا گرمى یک و صد.

من میتونستم تا همین دو سه سال پیش،با پنجاه میلیون پول؛ ده تا سرویس طلاى کامل بخرم.

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۲۷
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

امروز صبح با دیدن هوای دلچسبِ پاییزی هوس پیاده روی تا محل کار به سرم زد.بعد از انجام دادن کارهام سریع صبحونه خوردم و حاضر شدم و خداحافظى کردم و زدم بیرون. از رو بالکن دیدم که اقای همسایه توى کوچه،جلوی ماشینش وایساده.کاپوت ماشین بالا بود و نمیدونم داشت چی رو بررسی میکرد.

چاره ای نبود! باید از کنارش رد میشدم تا به مسیرم ادامه بدم.وقتی بهش رسیدم یه نیم نگاهی بهش انداختم و گفتم "سلام"

بنده خدا انتظارشو نداشت.. محکم دستشو به ماشین گرفت.فکر کنم اگه ماشین جلوش نبود پس میفتاد😁🤦🏻‍♀️

 

بدون مکث به راهم ادامه دادم.وسط راه یه جایی برگشتم عقب تا موقعیت خیابون رو برای رفتن به اون طرفش بررسی کنم؛

که دیدم اوشون خیلی خیلی اروم با فاصله ى چند متر داره پشت سرم  میاد.سریع برگشتم و تو دلم گفتم دیدی جنبه ی شنیدن یه سلام رو از طرف من نداشتی :|

 

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۴۵
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

جمعه شهرمون خیلی شلوغ بود و جمعیت تو پاساژ موج میزد ؛ طبق معمول جمعیت سیاهی لشکر بودن و فقط قدم میزدن و ویترین مغازه ها رو نگاه میکردند.اواخر شب،سه تا خانوم با لباس محلی جنوب، اونا که ساق میپوشن و لباس سوزن دوزی و چادر و .. اومدن داخل فروشگاه.واسه بچه هفت ماهه لباس گرم میخواستن.چون اینجا هوا خیلی سرد شده.مخصوصا شبها خیلی سرده.

چند تایی نشون دادم اما نخواستن و رفتند و دوباره اقایون جنوبی اومدن و پشت سرشون دیدم صد نَفَر خانوم و اقا با لباس جنوبی همینجور پشت سرهم دارن وارد فروشگاه میشن ! یهو هنگ کردم گفتم شما همتون باهمید؟! گفتن اره، گفتم فقط دو نَفَر میتونند داخل فروشگاه باشن، بقیه لطفا برن بیرون منتظر بمونند ! که یکی یکی رفتن بیرون و بعد از چند دقیقه دوباره چیزی نخریدن و خداحافظى کردن و رفتند. هووووف . همون حال از بلندگوهای پاساژ اعلام کردن که تاسوعاء و عاشورا مجتمع تعطیله ! 

ازونطرف تو گروه کسبه ی پاساژ،عکسِ نامه ی اماکن رو دیدم که نوشته بود کلیه ی بازارها،پاساژها،طرح های دریا،تفرجگاه،پارک و جنگل تا روز دوشنبه تعطیله و کسی حق ارائه ی خدمات به بومی ها و مسافران رو نداره !

 

هیچ سالی اینطوری نبود،معمولا تاسوعا تا هشت شب باز بود و بعد تعطیل، و تا ظهر عاشورا پاساژ تعطیل و بعدش باز!

اما امسال فکر میکنم به خاطر هجوم بی سابقه ی مسافرا بعد از این جریان کرونا و محدود بودنِ عزاداری ها چنین محدودیتی اعمال کردن! واسه بومی ها که مشکلی نبود اما مسافرا دیگه هیچ جایی برای گردش نداشتن و فکر کنم همه راهی شهر خودشون شدن :))

 

خلاصه این دو روزه خونه بودم،عجیب یاد دوران قرنطینه واسم تداعی شد.چه روزهایی بود.. پر از ترس و استرس و نگرانی و ناباوری ...

 

هفت ماه از اون روزها گذشته..خوبه که حداقل کمی ازون شرایط دور شدیم.خونه نشینی ادمو دیوونه میکنه .مخصوصا اگه شاغل باشی و به محیط بیرون عادت داشته باشی .

به امید اینکه زودتر شرایط به حالت عادی برگرده و با دل راحت هرجا که خواستیم بریم*دلم مسافرت میخواد🥺


 

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۵
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

مگر میشود کسى را نداشت و این همه دوست داشت ...؟

 

 

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۰۰
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

صرفا اومدم بگم که جو و اتمسفرِ کنونىِ حاکم بر بیان رو دوست ندارم.

میشه راجب زندگى حرف بزنید ؟ راجب بودن؟ موندن؟ اومدن ؟ رسیدن؟

لطفا از اینا بنویسید ...

 

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۳۹
🔹🔹نیلگون 🔹🔹