" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

" نیـــلگـون "

به رنگِ آسمـــــان ..

ایجاد سایت جدید

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

[صفحه چت واتساپ]
 

_نیلوفر

میخوان بفرستنم بخش کووید

برای همیشه


من اینطرفِ صفحه 

😳😳😳

 

_فردا میخوام برم باهاشون صحبت کنم

 

افکار پراکنده و درهمم رو سریع تایپ میکنم:

 

یعنی چی
چرا
تو اصلا مگه استخدامی؟
باید استخدامیاشونو بفرستن اونجا
این چه وضعشه
یه بهونه ای بیار
بگو نمیتونی لباس بپوشی
چمیدونم قوتت کمه
ازین جور حرفا
😥😥😥
چقد از طرحت مونده؟

 

_نیلوفر فقط دعا کن بیخیال بشن.خب؟

 

🥺🥺🥺
چرا به تو گیر دادن؟
مگه چند بار رفتی اونجا که خوششون اومده ؟
تو این شرایط چرا باید یه نفرو واسه همیشه بفرستن اونجا
خب تقسیم کنند😟

 

و مسیج هایی که تیک آبی خورده و بی پاسخ مونده ....

 

خدایا میشه تموم کنی این روزا و این احوال رو؟ تا کی باید نگران سلامتی عزیزانمون باشیم؟

میدونم بلاخره یه نَفَر باید از مریض ها پرستاری کنه. اما لطفا برای همیشه نه🥺 

این نگرانی و استرس برای مدت نامعلوم نه. خواهش میکنم😭

 

 

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۵۹
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

از اتفاقات خوبی که میتونه تو زندگی هر آدمى رخ بده ازدواج یه دوسته.اونم ازدواجی که از لحظات اول شاهد جوونه زدن عشق بودی و سبز شدنش رو هر لحظه دیدی.

ازدواجی که رفتن ها اومدن ها بیم و امیدها و ناامیدی هاشو دیدی...

ازدواجی که تمام مدت سعی در باز شدن گره ها و سرگرفتنش داشتی و بلاخره توی این روزها که جز سیاهی و ناامیدی چیزی نیست؛ از پشت صفحات مجازی شاهد اجراى مراسم خواستگاری و خریدا و عقد و عروسی همزمانش بودی!

دوست داشتم که تو مراسم کنارشون باشم اما بخاطر شرایط کرونا نشد که بشه،بجز خانواده ی خودشون که سرهم دوازده نَفَر هم نمیشدن،کسی رو دعوت نکردن.اما کل مراسم رو لایو گرفتن و من شاهد بودم که عروس بعد از چهار بار خوندن خطبه ى عقد؛ بله رو میگه! :)))

شاهد بودم که عروس و داماد، تو حیاطِ خونه ی عروس،زیر بارون و شاخه های پر از گلِ یاس؛ باهم تانگو میرقصیدن!

و چقققدر هم قشنگ و هماهنگ میرقصیدن ^___^

شاهد خنده های از تهِ دل،حالِ خوب و نابشون بودم.شاهد ذوق و خوشحالی تو چهره ی پدر و مادرشون!

و عمیقا احساس میکردم تو حالِ خوششون شریکم.

 

خدا خیلی این دو نفرو دوست داشت که به این صورت، توی این روزها، انقدر قضیه رو براشون اسون کرد و خوب پیش برد که بلاخره پس از ماجراهای بسیار بهم دیگه رسیدن.من برای این عشق ،برای این ازدواج، برای این دو نَفَر خوشحال ترینم.

آرزوی قلبیم اینه که بارها و بارها این حس شیرین رو تجربه کنم،برای تک تکِ دوستا و عزیزانم این اتفاق خوب رو تجربه کنم.

 

 

و با ارزوی خوشبختی و عاقبت بخیرى و چنین ازدواجِ قشنگ و همه چی تمومی ؛ برای همه شما عزیزانِ مجردی که در حالِ خوندنِ این پست هستید :)

 

 

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۴۲
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

حدود ساعت ده و نیم امشب صدای داد و فریاد اومد و بعدش دیدم که جمعیت داره به سمت در ورودی پاساژ سرازیر میشه و همه در حال دوییدن به اون سمت بودن ! من ناخوداگاه ترسیدم.اینجور وقت ها ادم میترسه نکنه خداى نکردن اتفاقی برای ادمایی که میشناسه رخ داده باشه ! چند لحظه بعد که نگرانیم شدید شد؛ در واحدم رو کلید کردم و یکم رفتم جلو تا ببینم چی شده.. 

جمعیت تقریبا متفرق شده بودن و اشکهای بی پایانِ یکی از دختران پرسنل اطلاعات پاساژ سرازیر بود.یکدفعه مامان رو دیدم و کلی دعوام کرد که چرا اونجا هستم !( خب دو قدم اونطرف ترِ مغازه م بود ) پرسیدم چی شده جریان چیه؟ که گفت چند تا جوون بدون ماسک وارد پاساژ شدند، و خب پاساژ ما چندین بنر و پوستر تو جای جای ورودی ها و خروجی هاش چسبونده که بدون ماسک ورود ممنوعه! 

 

و قسمت ورودی پاساژ ،جایگاه اطلاعات هست که مسئولش دوتا دختر همسن و سال خودم هستند،و تو این مدت اونجا(قسمت اطلاعات)ماسک هم فروخته میشه،که اگر کسی ماسک همراه خودش نداره همونجا میتونه بخره و بزنه،بعدش راه بیفته تو پاساژ.

داشتم میگفتم که مامورین حراست ازون چند تا گولاخ میخوان که ماسک تهیه کنند و بعد داخل پاساژ بشن،اما اونا زیر بار نمیرن و شروع میکنند به فحاشی به اون دوتا دختر و درگیر میشن با مامورای حراستِ  پاساژ،بعد چاقو درمیارن با چاقو تهدیدشون میکنند(!!!)،به خاطر اینکه مسلح بودن،کسی جرأت نمیکرد بره جلو...در نهایت یکی از پرسنل فداکار پاساژ باتوم میزنه به این وحشیای روانپریش،که پرت میشن یه گوشه و با هر ترفندی که بود میندازنشون بیرون !

 

اما اونا دوباره بلند میشند و با چاقو حمله میکنند به قصد شکوندن شیشه های پاساژ که دوباره بچه های حراست جلوشون رو گرفتن و خوشبختانه حریف بچه های حراستمون نشدن ! و خداروشکر کسی هم تو این جریان اسیب فیزیکی ندید

 

میدونم شما هم مثل من شوکه اید.سؤالی که برام پیش اومده اینه که ملت چشونه؟ واقعاچشونه؟؟؟

این چه جامعه ی وحشتناکیه؟

خب ماسک لامصبو بزن بعدش بیا چرختو بزن برو پی کارت! اقا اصلا واسه سلامتی خودت خوبه!

چاقو کشی چی میگه این  وسط؟ یعنى فکر کردن اینجا شهر هرته که بیان بریزن بپاشن مست کنند چاقو و عربده بکشن خرابکاری کنند و یه ماسک ناقابل نزنند و بعدش هم برگردن به همون خراب شده ای که ازش اومدن؟

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۱۸
🔹🔹نیلگون 🔹🔹


میدونید چیه کنکورى هاى عزیز..لطفا نگران نباشید و با خیال راحت برید سر جلسه ی امتحان.

درسته که من ترسیدم و با دلایل منطقی مثل اینکه با این اوضاع اقتصادی چرا سه سال از کارم بزنم،برم اواره ی دانشگاه بشم واسه یه مدرک ناچیز،بعدش دوباره برگردم سرجای اولم با دلار احتمالا صدهزارتومنی(!!)عطای ارشد رو به لقاش بخشیدم و ترجیح دادم سلامتی خودم و خانواده م رو به خطر ندارم.و شانس خودم رو امتحان نکنم و نرفتم سرجلسه کنکور !

اما

اما

اما...

اما وقتی امروز سیل جمعیت رو توی شهرم دیدم.وقتی ترافیک و پلاک های غیربومی و جمعیت گوسفندا(بلانسبت گوسفند.گوسفند هرچی باشه مفیده! اینا چی؟)رو دیدم که تو پاساژ موج میزنه.وقتی ملت خیلی نزدیک هم بودن و فقط "راه" میرفتند و میخوردن.اره بستنى هله هوله ذرت و ... میل میفرمودن!! وقتی کل روز دخلم خالی بود و بین این سیاهی لشکر که از أقصی نقاط ایران اومده بودن به شهر ما یه خریدار پیدا نشد،به خودم گفتم کاش جای اینجا سر جلسه ی کنکور نشسته بودم !!!

یه تک پا رفتم بیرون دم عابربانک ،تا برای یه بنده ی خدایی پول کارت به کارت کنم( مبلغ زیاد بود با گوشی نمیشد)،یاد حرم امام رضا ع افتادم.میدونید ملت چطور دسته دسته میرن جلو به قصد گرفتن ضریح؟ آره آره! همونجوری! دقیقا همونجوری بهم میخوردن و من تمام سعیمو کردم که یه راه باز پیدا کنم و به کسی برخورد نکنم تا به واحدم برسم!

 

شاید الان از من بپرسید تو چرا اونجا هستی؟ خب عزیزان اینجا محل کار و زندگی منه.مجتمع قوانین خاص خودش رو داره و باید سر ساعت واحد تجاری باز باشه و اماده ی خدمت رسانی.اما باور کنید یک سوم این جمعیت هم تو کل مجتمع خدمات نمیخواست... فقط مشغول گشت و گذار بودن!! خب برید تو شهر خودتون بگردید! یا حداقل تو فضای باز بچرخید!!! وقتی نیاز ضروری ندارید واقعا هدفتون از گشتن تو مرکز خرید چیه؟؟؟؟وقتی وضعیت قرمزه هدفتون از مسافرت چیه؟؟؟

با این وضعیت شلوووووغی اگر کسی از بومی ها خرید ضروری داشته باشه؛ واقعا میترسه از در خونه ش بیاد بیرون ،..

بهمین خاطر تو این شرایط ... شلوغی به این صورت، به ضرر مردم و کسبه س...فقط جیب بعضیا با گرفتن عوارضی جاده ها پر شده :(

 

بارالها عاقبت ما رو با این اوضاع و مسؤولین و مردم بخیر بفرما....

 

 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۱۸
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

بطرز عجیبی دلم گرفته و دلیلش رو هم خیلی خوب میدونم که چرا ..

که دلیلش بماند بین من و خدا.

دیگه حتی جون ندارم که پیشت گله و گریه کنم ...

میبینی چه قدر ساکت و آروم وخالی ام؟

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۲۵
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

 

میدونید چیه؟ کم کم دارم به این نتیجه میرسم که ماگل ها وجود دارن.هاگوارترز و مدرسه های مشابهش تو گوشه گوشه ی دنیا دایرن.احتمالا ولدومورت برگشته و یه نبرد پنهانی تو جامعه ی جادوگرى در حال انجامه و همه ی این چیزایی که اینروزا داریم میبینیم و از درکش عاجزیم زیر سر ولدومورت یا یکی شبیه اون و مرگخوارانه.همین کرونا اصلا هیچ چیزش با عقل جور در میاد؟ معلومه که نه ! از کجا معلوم که دیمینتورها از ازکابان فرار نکرده باشن و به ما ماگل های بی پناه در حال حمله نباشن؟ اخبار بد،انفجار اتش سوزی سقوط هواپیما بیماری وحشت سرتاسری تو کل دنیا اینا واقعا از چی سر میزنند؟ گویا خانوم رولینگ سالها پیش زندگی حال حاضر ما رو تو یه مجموعه کتاب تخیلی به رشته تحریر درآورده ! حالا ما درست وسط این کتاب یا فیلم تخیلی زندگی میکنیم و هیچ پایانى برای این داستان ترسناک متصور نیستیم.

یعنی نبرد بین کی و کیه؟ سر چی و چیه؟ کاش یکی جواب این سوالات رو میدونست..

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۰
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

قطعا دلم میخواد که تا صبح این پنجره باز باشه و از بالا و پایین رفتن پرده های اتاقم در اثر این باد خنک و دلچسب لذت ببرم و ریه مو پر از عطرِ زمینِ بارون خورده و دریا کنم و همینجور که پتومو دور خودم پیچیدم، بخوابم و کییییف کنم ازین حال و هوا ...

اما چه کنم که میترسم... از ترس سرماخوردگى باید کم کم این پنجره رو ببندم.. یه بلوز استین بلند هم محض احتیاط بپوشم ...وقتی که با یه عطسه دست و دلمون میلرزه..باید ببندمش.

دلتنگم... دلتنگ لحظه های نابِ گذشته،لحظه هایی که با وجود تمامِ ترس ها و نگرانی هامون، ترسى ازین جنس نداشتیم !

هیچوقت دلم نمیخواست به عقب برگردم.. الان اما.....،سوالم اینه که درست میشه؟

به روزگار سابق برمیگردیم؟دوباره زندگى میکنیم؟

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۴۸
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

یه مرد سن و سال دار و زحمتکشی بود که سال ها تو شهرمون دستفروشى میکرد.اون ور خیابون،رو به روی پاساژ ما،بساط پهن میکرد.تو افتاب تابستون.تو سرمای زمستون.برای کسب یه لقمه نون حلال برای خانواده ش تلاش میکرد...

چقدر ازین فعل ها بعدم میاد... میگم بود چون دیگه نیست..چرا ؟ چون شهرداری بهش گفت باید بساطش رو جمع کنه؟ چرا ؟ چون کرونا اومده تجمع میشه خطرناکه...مرد بیچاره تازه چهل میلیون جنس خریده بود تا بفروشه ...

از شدت ناراحتی و بیچارگی سکته میکنه ....چند باری دکتر میره تشخیص افسردگى میدن براش! تا بنده خدا به رحمت خدا میره... چه قدر تلخ شدن اینروزا...چه اوضاع وحشتناکِ ناراحت کننده ایه..چقدر ضعیف کشی بابه تو این مملکت...

 

چه راحت امید کسی رو ناامید میکنند... چه راحت نون مردم رو اجر میکنند .. چه راحت... هعیییی..

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۷
🔹🔹نیلگون 🔹🔹